پیشنهاد بی شرمانهنماینده آمریکا به خلبانان ایرانی (قسمت دوم)
بعد از این که در فرودگاه کوچک شهر وان ترکیه فرود اومدیم ، گروهی از مسئولان فرودگاه به استقبالمون آمدند . بیچاره هواپیمای اف - 5 ما هم تو گوشه ای از رمپ پرواز غریبانه زیر تابش اشعه سورناک آفتاب پارک شده بود . به شوخی به برادران ترک گفتم : افندی ! چرا این هواپیما رو دوست ما تو سایه پارک نکرده ؟ معلوم بود جناب خلبان فراری به محض رسیدن به کشور ترکیه از خوشحالی همین جوری با عجله هواپیما رو رها کرده بود ! چون در محل مخصوص ( روی خط پارک ) رمپ پرواز قرار نداشت . و همین جوری یه وری هواپیما رو خاموش کرده و بلافاصله خودش رو به ارباباش معرفی نموده بود . بعد از مدتی انتظار عاقبت یک دستگاه مینی بوس سر رسید و همه گروه پروازی و متخصصان همرامون رو با خودش به یه متل دور افتاده ای که در نزدیکی ساحل دریا قرار داشت منتقل کرد . هنوز دقایقی از ورودمون نگذشته بود و به اصطلاح عرق هامون خشک نشده بود که مدیر هتل وارد اتاق شد و خبر داد سفیر کبیر آمریکا اون پائین در لابی متل ، منتظر ما است !! ما دیگه این جاش رو نخونده بودیم!! وارد لابی شدیم ، دیدیم یه آقای جنتلمن آمریکایی در حالی که عینک ریبنی هم به چشم داشت و بوی ادکلناش فضای اطراف را پر کرده بود ، خود را سفیر آمریکا معرفی نمود .. بعد از کلی صغری و کبری چیدن ، رفت رو اصل موضوع ! و پیشنهاد بی شرمانه خودش رو چنین بیان داشت : آقایون اگه شما ها به ایران بر نگردید ، من ترتیبی می دهم که در آمریکا یا هر کشورآزاد دیگری که مایل بودید ، اقامت گرفته و با خانواده تا آخر عمر به خوشی و خرمیزندگی راحت و مرفهی رو آغاز کنید ... البته ما از طریق دیپلماسی ترتیب می دهیم کهزن وبچه های شما زودتر از خودتون به اون کشوری که مایلید فرستاده شوند . شما نگران هیچ چیز نباشید!!
ما در پاسخ گفتیم ، شما یک پیشنهاد وسوسه آمیزی رو مطرح نمودید، اجازه بدهید ما فکر هامون رو بکنیم ، بعد به شما خبر می دهیم . او از خوشحالیچشمانش برق می زد . با خود فکر می کرد که یک فروند شکاری اف - 5 فرار کرده و ما کلیتبلیغ بر علیه رژیم ایران کردیم ، حالا دومین هواپیما رو هم پناهنده اش می کنیم ... چه شود !! چقدر می شه روی پناهندگی هواپیمای دوم مانور داد . حسابی از طریق بنگاههای خبر پراکنی روی اختناق در ایران مانور می کنیم...
بعد از رفتن مسیو ی آمریکایی ، جملگی در یه اتاق گرد آمدیم .هر یک چیزی می گفت .ابتدا موضوع رو با شوخیو خنده سپری کردیم . هر یک نام کشوری رو به زبان می آورد و در مدح آن کشور و چگونهزیستنش ، خیال پردازی می کرد . راستی یادم رفت بگویم که سفیر آمریکا قبل از ترک متل، خطاب به مدیر آن جا گفت : این ها همه میهمان سفارت آمریکا هستند . تمام هزینه هایآن ها از خورد و خوراک گرفته تا پول متل به عهده ما است . بعد از مدتی که از فضایشوخی و خنده گذشت ، همه بچه ها به پیشنهاد آن مردک خندیدند . واقعیت این است که منخودم سال ها در امریکا حضور داشتم . درسته که آمریکایی ها مسکن و اتوموبیل دراختیار فراری ها قرار می دهند .
ولی این دقیقآ مصداق این ضرب المثل معروف ایرانیاست که می گوید : صدای دهل از دور خوش است . من به عینه با همین دوتا چشم های خودمدر آمریکا دیده بودم که در زمان جنگ ویتنام ، اکثر پرواز های خطرناک رو که برایاولین بار قرار بود در منطقه ای از ویتنام حمله کنند ، ابتدا خلبان های فراری کشورهای دیگر رو می فرستادند . و مثل موش آزمایشگاهی ابتدا روی آن ها امتحان میکردند.ضمن این که هیچگاه به آن ها به چشم یک شهروند آمریکایی نگاه نمی کردند ومعتقد بودند که این ها وقتی وطن خود رو به راحتی فروخته اند ، چه تضمینی وجود دارهکه آمریکا رو نفروشند !! و این واقعیتی بود که اغلب بچه ها یی که اغفال می شدند ازآن بی اطلاع بودند .
ما بعد از ساعت ها مذاکره به این نتیجه رسیدیم که به سفیرآمریکا فعلآ " نه " نگوییم !! تا حسابی از ما پذیرایی کند تا روز آخر بالاخره یکبهانه ای می آوریم .از پذیرایی و احترامی که برای ما قائل بودند هر چه بنویسم کماست . چند نفر سرباز آمریکایی که بر روی بازوی دستشون کلمه " ام - پی " به معنیپلیس نظامی نقش بسته بود ، مسئول پذیرایی از ما بودند ! چند دستگاه ماشین استیشندوج آمریکایی که به طرز مجللی داخلشون آراسته شده بود ، وظیفه حمل ما ها رو به شهربه عهده داشتند . جالب این جاست حتی اجازه نمی دادند ما دست به جیبمان بریم . فوریدلار های سبز از سوی آن ها پرداخت می شد . بیچاره ها چقدر کوته بین بودند که فکر میکردند با این ترفند ها می تونند افسران ایرانی رو بخرند.
دو روز به همین روال گذشت . تا اینکه سرو کله جناب سفیر کبیر آمریکا پیدا شد . او به همراه دو نفر ازمشاوران ارشد خود که از درجه دار های ورزیده و سیاه پوست بودند ، و هر یک به همراهدفتر دستکی که همراه داشتند ، وارد متل گردیدند . ما سریع سایر بچه ها رو خبر کردیمتا یک جا جمع شویم . سفیر بعد از پرسیدن این موضوع که آیا به ما خوش گذشته است یانه ، دو نفر همراهش رو معرفی کرده و افزود ، اون عده از آقایونی که می خواهند راهیآمریکا شوند ، خودشون رو به این فرد ( اشاره به یکی از همراهان ) و بقیه که مایلندکشور دیگری بروند به آن یکی دیگر معرفی نمایند . اصلآ گوششان به این حرف ها بدهکار نبود .. بعد از کلی سرو کله زدن ،تقاضای سوخت برای اف - 5 کردیم . گفتند نداریم ... ما اینجا به سوخت نیازی نداریم.اگه شما می خواهید ، باید نامه نگاری کنیم که چند روزی به طول می انجامد !! گفتیم اشکالی نداره ، از هواپیمای سی -130 می کشیم !! این رو اضافه کنم که از نظرعلمی این کار اصلآ صحیح نیست که سوخت از هواپیمایی خارج شده و به طیاره ای دیگرریخته شود !! باید درلابراتوار چک شود . اما از روی ناچاری این ریسک رو پذیرفتیم واز سی -130 بنزین جی پی 4 رو تخلیه و به شکاری ریختیم تا به تبریز برسه.
ما هم عین روز اول که سفیراومد ، شروع کردیم بعد از مقدمه چینی های فراوان و در تهابت اعلام کردیم ما همگیفکر هامون رو کردیم . و همه مشتاقیم به آمریکا بیاییم . اما دوست نداریم پل پشتسرمون رو خراب کنیم . ما می ریم تهران ، سپس برای آمدن به آمریکا اقدام می کنیم !! سفیر که انتظار چنین پاسخی از ما رو نداشت ، حسابی عصبانی شده و در اون حال باردیگر پرسید این حرف آخر شما ست ؟ گفتیم بله . واقعآ قیافه اش دیدنی بود .اصلآ فکرنمی کرد این چنین رو دست بخورد !! با ناراحتی متل رو ترک کرد . و بقدری گیج بود کهعینک کذایی اش رو فراموش کرد ببرد . و من آن را برای یادگاری برداشتم.
فکر کردیمقضیه به همین سادگی تموم شده ، اما وقتی تقاضای ماشین برای رفتن به فرودگاه کردیم ،دیدیم ای دل غافل ... ما در این جا تحت نظر هستیم و به ما حتی اجازه خروج ازساختمان رو نمی دهند ! کمی داد و بیداد کرده و مسئول سر سپرده متل گفتیم سفارتجمهوری اسلامی رو برایمون بگیر . با اکراه این کار رو انجام داد و بعد از ساعاتی ،بک دستگاه مینی بوس درب و داغون برای بردن ما به فرودگاه آمد . با هزار بدبختی ازحلقه پلیس های آمریکایی رهایی یافته وارد فرودگاه شدیم . بعد از دقایقی نوبت بهتحویل گرفتن هواپیمای شکاری از دست مسئولان ترکیه رسید.
ی همان طور که حدسمی زدیم ، کارشکنی ها شروع شد . ابتدا آن ها سختگیری های شدیدی در تحویل هواپیماشروع کردند .... بهانه پشت بهانه .. امضاء پشت امضا ء .. آخر عصبانی شده گفتیم افندی! مگر شما از خلبان شکاری ما این قدر امضاء گرفتید که حالا دارید بهانه تراشی می کنید
مرحله آخر ، لحظه تحویل فرا رسید ، آخرین بهانه این بود تحویل گیرنده علاوه بر شغل خلبانی، باید یه سمت ستادی هم داشته باشه !! ای بابا در میان خدمه فقط سروان کاتوزیانمسئول یکنواختی پایگاه بود . یه سمت دیگه هم لازم بود و گرنه هواپیما بی هواپیما ! من یهو یادم اومد که چندی پیش مسئولیت نظارت بر کار کارگران هواپیما رو به من محول کر ده بودند ! تقریبآ نظارت بر حسن انجام کار شستشوی هواپیما و کارگران حمل کترینگ ( غذای هواپیما ) . گفتم من مسئول کل فلیت سرویس هواپیما های مهرآباد هستم .
بچه هااز این عنوان فانتزی خنده اشان گزفته بود ، چشمکی زدم که صداش رو در نیاورند تا ازدست این ها خلاص شویم . خلاصه با هزار بدبختی مدارک رد و بدل شد و هواپیمای اف - 5ما آماده پرواز به سوی ایران گردید . از پشت شیشه دفتر رئیس فرودگاه سایه حضور سفیر آمریکا پیدا بود. که آخرین تلاشش رو برای ماندن ما میکرد. بعد از رفتن شکاری ، با آخرین مشکل اساسی مواجه شدیم ، آن هم صدمه دیدن بال چپ هواپیمای سی 130بود. قانونا نباید پرواز میکردیم و باید گروهی متخصص از تهران می آمدند و بال ما را تعمیر میکردند . دیدیم این همون چیزی است که سفیر می خواد و آمدن هواپیمایی دیگر و داستان اغفال خدمه ای دیگر ، لذا با پذیرفتن ریسک پرواز ، به خاطر اینکه معلم خلبان مجاز به چنین ریسکی است ، هواپیما رو با اون وضع خراب ، به پرواز درآوردیم البته برای پیشگیری از جر خوردن بیشتر بال ، در ارتفاع پائین به پرواز ادامه دادیم و با سلام و صلوات به پایگاه تبریز رسیدیم ، و درخواست هواپیمای دیگر برای تعمیر و بازگشت خودمون کردیم و عاقبت با قارقارکی دیگر به تهران رسیدیم.بعد از رسیدن به تهران ، من موضوع رو به مسئولان رده بالا گزارش دادم و مصرانه خواهش کردم از طریق وزارت امور خارجه به مسئولان ترکیه تذکر دهند که اجازه ندهند بچه های ایرانی با مسئولان مغرض خارجی ارتباطی داشته باشندمنبع mashreghnews.ir