سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند، بنده ای از امّتم را دوست بدارد، محبّتش را در دل های برگزیدگانش، در جان های فرشتگانش و ساکنان عرشش می افکند، تا دوستش بدارند . به حقیقتْ چنین کسی، دوستدار خدا است . خوشا به حالش! و اورا در روز قیامتْ نزد خداوند، حقّ شفاعت است . [.رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
شهادت امام رشا (ع) ، حاج محمد حسین جهانی نسب ، شهدا ، جریان فتنه ، شهدای مهاجر ، شهید علی دهقان منشادی ، ایام و مناسبتهای سال ، شهداء ، ولایت و امام خمینی ره ، نوکران استکبار جهانی ، سیستان و بلوچستان ، انقلاب اسلامی ، اخبار استان سیستان و بلوچستان ، محرم و عاشورا ، اخبار جهان اسلام ، عبدالمالک ریگی ، مناسبت های سال ، شهادت ، دفاع مقدس ، یزد ، یزد شناسی‏ ، روحانیت ، استان سیستان و بلوچستان را بهتر بشناسیم ، محکومیت اغتشاشگران توسط نهادهای استان سیستان و بلوچستان ، شهدا ، صحرای طبس ، استکبار جهانی ، 22بهمن ، آمریکا ، اخبار ، دستگیری ، روستای برگه ، زاهدان ، پنجم اردیبهشت ، شهیدان اسفندیاری ، شهید رمضان احمدی ، شهید ، سروده ، علی صیاد شیرازی ، مرحوم آغاسی ، شهید عباسعلی خمری ، شهیدان ، عبدالمالک ، علی دهقان منشادی ، سوم خرداد ، سالگرد شهادت ، سپاه سیستان و بلوچستان ، روستای برکه ، شکست سبزها ، شلمچه ، ریگی ، شکست آمریکا ، شهید آوینی ، شهید جواد جهانی نسب ، شهید سهراب اسفندیاری ، شهید سید کاظم حسینی زاده ، شهید صالح ، شهید صدوقی ، صدام ، شهید محمد رضا فتوحی ، جانعلی اسفندیاری ، پیروزی انقلاب اسلامی ، جنگ تحمیلی ، خاطرات انقلاب ، خلبان شجاع ایرانی ، روستای برگه ساری ، جنایتکار ، احمدی نژاد ، آیت الله نجفی مرعشی ، اخبار سیستان و بلوچستان ، اخبار وضعیت مسلمانان جهان ، امام حسن عسکری ، اطلاعیه ، امام زمان (ع) ، تسلیت ، ایام ومناسبتها ، یادمان ، نیکشهر ، هتک حرمت‏ ، نماینده آمریکا ، مراسم سالگرد شهادت ، مقام معظم رهبری ، هواپیما سی یکصد و سی ، هوای نفس کروبی و موسوی ، هوشمند ، واقعه کشف حجاب رضاخانی ، والده شهید سهراب اسفندیاری- سیستان و بلوچستان -روستای برکه - شهر ، والفجر8 ، وجه تسمیه یزد ، وداع رزمندگان ، ورود امام ، ورود امام به میهن ، وصیتنامه ، وفات حضرت معصومه(س) ، وقایع تاریخی ، وقایع دی ماه ، ولایت ، ولایت و امام خمینی ، مقبره آیت الله خاتمی ، مقدس ، ملاد پیامبر اعظم ص ، مناسبت های سال ، مراسم سالگرد شهادت شهید فتوحی ، مراسم سالگرد شهید فتوحی ، مراسم شهیدان حسینی زاده و کندلی ، مراسم نخل برداری ، مرتضی مطهری ، نوجوان شهید حزب الله ، نوکر ان استکبار جهانی ، نوکران استعمار ، نوکران استکبارجهانی ، نویسنده‏ ، نیروی هوایی ایران ، هشت سال دفاع مقدس ، هفته دفاع مقدس ، هفته قوه قضائیه ، هفته وحدت ، همراه با شهید محراب ، همراهی مردم با نظام ، همنوایی با دشمن صهیونیست ، هامون پوزک ، هامون صابری ، هبوط مسیح ، ولایت و امام خمینی(ره) ، یا حسن مظلوم (ع) ، یادگار شهید ، یادمان شهدا- شرف آباد رستاق- شهرستان صدوق- استاندار یزد- امام جم ، یادمان شهداء - عزآباد رستاق- شهرستان صدوق ، یادواره ، یادواره شهدا بیسیه چی یزد ، یادواره شهداء ، یاور رزمندگان ، یزد امام شهر ، محرومین ، یزد شهر بادگیرها ، یوالله ، یوم الله -22 بهمن- مبارک - ولایتمدار- رزمندگان- جانبازان- امت شه ، یوم الله 9 دی ، یوم الله-12 بهمن - دهه فجر -ورود امام خمینی ره به ایران ، ایام ومناسبتهای سال ، ایت الله صذوقی ، ایران اسلامی ، ایران هسته ای ، بازتاب حضور عاشورائیان در رسانه های خارجی ، بازدید آمریکائیان از شلمچه ، بازدید از جبهه ، باقرصاد ، بانوان شهیده یزدی ، بحران سوریه ، بختیار ، بخش گهرباران ، برادران یوسف ، برگزاری جلسه قران در منزل شهید حسینی زاده ، بزرگداشت 22 بهمن ، بستن فرودگاهها ، بسیجیان یزد ، بلوچستان ، بمناسبت سالگرد شهادت -شهید محمدعلی قانع عزآبادی -گرامیداشت -سیست ، به امامت رهبر معظم انقلاب ، بهار ، بهشت زهرا ، بهشت زهرای ، بودائی ، بیانات رهبر معظم انقلاب ، بیسیم چی ، بیمارستان صحرائی سپاه ، پاسخ ضرغامی به سید حسن خمینی ، پاسداران مهاجر یزدی ، پاسگاه شهربانی ، پدر شهید محمد حسین زحمتکش ، تشرف به اسلام ، تشییع جنازه سرمایه داری غرب ، تشییع جنازه مادر شهید ، تشییع جنازه میلیونی و با شکوه ، تصاویر تظاهرات دوران انقلاب ، تظاهرات در یزد ، تعرض فتنه گران به جایگاه رهبری ، تفحص ، تهدید عبدالمالک ریگی هنگام دستگیری ، توتم ، توطئه های استکباری آمریکا علیه انقلاب اسلامی ایران ، توطئه های استکباری علیه انقلاب ایران ، توفان شن ، تولد حضرت زینب (س) ، تی الغدیر ، تی شرت ، جاطرات زمستانی ، امام زمان ع ، امامت ، امامزاده میرسید حسن ، امامشهر ، امید آمریکا به جنبش سبز اموی ، انتقاد روزنامه اعتماد ازبی بی سی ، انتقاد مشاور خاتمی از موسوی و کروبی ، انقلاب اسلامی و امام خمینی ره ، انقلاب اسلامی و روحانیت ، اهانت به رهبر معظم انقلاب ، اهانت شرکت امریکائی به اسلام ، اهواز ، اوایل انقلاب ، ای منافق ، ایام و مناسبت های سال ، اعتراض به حضور کروبی در قزوین ، اعتراف فرقه ضاله بهائیت به حضور در اغتشتشات ، اعتراف مشاور میرحسین موسوی به جاسوسی ، اعزام آشوبگران به تهران ، اعزامی از ساری ، اف-4 ، افغانستان ، اقبال لاهوری ، اقتدار ، الگو سازی ، الی بیت المقدس ، امام ، امام جسن مجتبی ع ، امام جعفر صادق ، امام جمعه زاهدان ، امام حسن عسکری(ع) ، امام حسن عسکری(ع) - میلاد با سعادت - آقا امام زمان (ع) ، امام حسن مجتبی(ع) ، امام خمینی ، امام خمینی ره ، امام خمینی- قیام علیه مستکبرین ، امام خمینی و ولایت ، امام رضا ع ، امام رضا(ع) ، اشپیگل ، اشرار و خوانین ، اصفهان ، اصلاح طلبان ، استان سیستان و بلوچستان رابهتر بشناسیم ، استان مازندران ، استان یزد ، استفاده از جذابیت های جنسی توسط سبزها ، اخبارجهان اسلام‏‏ ، اربعین حسینی ، اربعین حسینی - شیعیان جهان ، ارجاع پرونده فرزندان هاشمی به دادسرا ، اردوگاه های عراق ، اسارت ، اساسنامه سپاه ، اسامی استانداران سابق ، اسامی شهدای مهاجر ، استاد شایق ، استاد شهید ، آیت الله نوری همدانی ، آیت‌الله خامنه‌ای احیاگر خط امام است ، اپوزیسیون ، اجازه نمی دهیم حریم ولایت مورد هتک حرمت قرار گیرد ، احادیث ، اخبار اقتصادی ، اخبار جریانات فتنه ، آمریکای جهانخوار و توطئه هایش علیه ایران ، آمریکای جهانخوارو توطئه هایش علیه ایران ، آموزش قرآن ، آوینی ، آیت الله بهجت ، آیت الله خاتمی ، آیت الله سیبوی ، آیت الله سید جواد مدرسی ، آیت الله صدوقی‏ ، آیت الله مصباح یزدی ، 22بهمن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ، 29 فروردین ، 5اردیبهشت1358 ، آزاد سازی خرمشهر ، آغاز ، آغاز ولایت صاحب الزمان (ع) ، «سر عظیم» شعر جدید عبدالمجید فرایی ، 12 دیماه ، 14 خرداد 1368 ، 19دی ، 19دی سال1356 ، 21دیماه ، جنبش سبز ، جندالله ، دفاع از رهبر ، روستای حاجی آباد رستاق ، روستای کلا ، رونمائی ، ریزَ80 درصدی آراء موسوی ، رودخانه هیرمند ، روز آزادی خرمشهر ، روز ارتش ، روز پاسدار ، روز جمهوری اسلامی ، روز قدس ، روز معلم ، روزنامه جوان ، روزی که امیر کبیر گریست ، زندگینامه شهید علی دهقان منشادی ، زندگینامه شهید محمد علی قانع ، ساده ریستی ، ساده زیستی رهبر انقلاب ، سازمان بسیچ ، سازندگی توسط سپاه ، سال نو ، سالروز حماسه شهدای هویزه ، سالروز درگذشت جهان پهلوان تختی ، سالروز شهادت سردار علی دهقان منشادی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :30
بازدید دیروز :97
کل بازدید :599955
تعداد کل یاداشته ها : 409
103/2/14
4:40 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مهاجر شرق[3]
سی سال قبل در روز سیزدهم شهریور 1358 هنگامی که صدای هل من ناصر یاران خمینی کبیر (ره) را از رادیو یزد شنیدم خود را آماده برای یاری اسلام - انقلاب نوپای اسلامی و رهبر انقلاب حضرت آیت الله امام خمینی (ره) نمودم و به خیل یاوران او پیوستم - در آن روز رادیوی یزد اعلامیه سپاه پاسداران را قرائت میکرد و ندا میداد که انقلاب اسلامی در خطه سیستان و بلوچستان نیاز به محافظ دارد و از جوانان برومند و انقلابی میخواست که به یاری دین بشتابند - من این ندا را لبیک گفته و به خیل یاران انقلاب پیوستم و در قالب یک کاروان هشتاد نفره عازم دیار سیستان و بلوچستان شدم و هر کجا که نیاز بود در حد وسع خود انقلاب را یاری نمودم در این سی سال فراز و نشیبهای زیادی دیدم و همرزمان زیادی از من در راه اعتلای کلمه توحید و حفاظت از این انقلاب عظیم به درجه رفیع شهادت نائل گردیده و یا جانباز شدند - من که لیاقت شهادت نداشتم ولی این توانائی را در خود دیدم که به پاس حرمت این خونهای مقدس و حق بزرگی که تمامی شهداء و بخصوص همرزمان شهیدم به گردن من داشتند راه آنها را در جبهه فرهنگی ادامه دهم و زندگینامه - وصیتنامه این شهیدان عزیز را در قالب وبلاگی منتشر نمایم تا ضمن ادای دین خود هر چند بی مقدار- این شهیدان را به نسل سوم انقلاب و بخصوص فرزندان عزیز این شهداء معرفی نمایم - امید است روح پر فتوح این شهداء ما را یاری رسانده تا در این راه موفق و ثابت قدم باشیم انشاالله - در همینجا از دوستان همرزم خود که در استان یزد و سایر استانها زندگی میکنند استدعا دارم که با مراجعه به این وبلاگ ما را یاری نموده و آثار - عکس - خاطره - زندگینامه و وصیتنامه این شهداء را برای ما ارسال فرمایند تا این وبلاگ از غنای فرهنگی بیشتری برخوردار گردد. اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون

خبر مایه
پیوند دوستان
 
بوی سیب
پدرم می گفت:اگر ما جای امام بودیم توان رهبری نهضت را نداشتیم

خبرگزاری فارس: فرزند آیت الله العظمی مرعشی نجفی می گوید : مرحوم ابوی بارها می‌فرمودند آن شم سیاسی‌ای که آقای خمینی دارد، ما نداریم و اگر ما جای ایشان بودیم، نه توان رهبری نهضت را داشتیم و نه آن دیدگاه سیاسی را.

* سوال: در ملاقات‌های سیاسی حضور داشتید؟
* نجفی: نه، چون برگشته بودم. وقتی مرحوم آقای مطهری، مهندس بازرگان و دیگران برای مذاکرات سیاسی آمدند، من به ایران برگشته بودم.
* سوال: از میعادهای زیر درخت سیب چه خاطراتی دارید؟
* نجفی: همان صحبت‌هائی که بخش اعظم آنها را شنیده‌اید. بیشتر دانشجوها می‌آمدند و می‌گفتند: "حالا که شاه رفته، برنامه شما برای اداره کشور چیست؟ چه کار می‌خواهید بکنید؟ " امام می‌فرمودند: "برنامه‌هائی داریم که الان به‌تفصیل نمی‌توانیم بگوئیم و به‌موقعش به ملت خواهیم گفت ".
* سوال: در بازگشت چه گفتگوهائی کردید و چه پیام‌هائی را با خود آوردید؟
* نجفی: نامه‌هائی را آوردم که الان موجودند و منتشر شده‌اند. امام در پایان یکی از نامه‌ها خطاب به مرحوم ابوی نوشته‌اند: "ما همه موظفیم از پای ننشینم تا سقوط سلسله خبیث پهلوی. " به هر حال من برگشتم و غروب رسیدم به قم. همان شب آقای سید حسین موسوی تبریزی را خبر کردیم و ایشان منبر رفت و گفت آقای سید محمود مرعشی نجفی از پاریس و خدمت امام آمده و مبشر سلامتی و توفیقات ایشان در آنجاست. بعد من هم دو سه کلمه‌ای صحبت کردم و مژده دادم که حال امام خوب است و من زیارتشان کرده‌ام. بعد از اتمام مجلس، ساواکی‌ها آمدند سید حسین را دستگیر کنند، عمامه سفید گذاشت روی سرش و از در پشتی خانه فرار کرد!
* سوال: در این بخش از گفت‌و‌گو می‌پردازیم به بررسی نسبت مرحوم آیت‌الله مرعشی با پاره‌ای از جریانات فکری و عملی موجود در حوزه و خارج از آن در ایام نهضت. رابطة ایشان با آیت‌الله شریعتمداری و موسسات و عناصر وابسته به او چگونه بود؟
* نجفی: ابوی با آقای شریعتمداری رابطه صمیمی نداشت.
* سوال: چرا؟
* نجفی: ایشان اطرافیان خوبی نداشت. یکی از آنها آشیخ غلامرضا زنجانی و یکی از این روضه‌خوان‌های ترک بود. از روزی که آیت‌الله بروجردی از دنیا رفتند، بسیاری از اطرافیان‌ آقای شریعتمداری می‌خواستند دیگران را خراب و ایشان را مطرح کنند. آنها آدم‌هائی را به شهرها فرستادند که اول کارشان خراب کردن دیگران و بعد مطرح کردن ایشان بود. یک شیخ روضه‌خوانی بود به نام آقای شیخ حسین غفارنژاد. او در مجلسی در تهران منبر می‌رود و اسم آیت‌الله شریعتمداری را نمی‌برد، ولی اسم ابوی ما را می‌برد. خانواده شیخ حسین در قم بودند و خودش هفته‌ای دو سه روز در تهران منبر می‌رفت. یک روز غروب که به قم آمد، در صف نماز جماعت ابوی در حرم حضرت معصومه(س) نشسته بود. در این هنگام آقای تنومندی به نام سید حسن خلخالی که از اطرافیان آقای شریعتمداری بود، همراه با دو سه نفر دیگر، او را از صف نماز بیرون کشیدند و جلوی روی مردم، وسط صحن زیر مشت و لگد گرفتند! به‌طوری که عمامه‌اش پرت شده بود یک طرف! بعد هم به او گفته بودند: "اگر از این به بعد جائی منبر بروی و اسم آقا را نبری، تو را تکه تکه می‌کنیم. "، یعنی به خاطر آقای شریعتمداری تا این حد نسبت به دیگران اسائه ادب می‌کردند.
متاسفانه این سنخ رفتارها از سوی اطرافیان ایشان رایج بود. البته شیخ غلامرضا در اواخر عمر از اعمالی که نسبت به ابوی و دیگران انجام داده بود، پشیمان شده و رفته بود توی فاز عرفان و ذکر! آن روزها، هر روز یک پزشکیار از طرف پزشک می‌آمد و ابوی را معاینه می‌کرد تا ببیند داروها چه اثری داشته و وضعیت عمومی ایشان چگونه است. ابوی بیماری قلبی داشتند. ایشان معمولاً صبح‌های زود، در منزل را باز می‌گذاشتند تا آن پزشکیار راحت بیاید و معاینه‌اش را انجام بدهد.
یک روز صبح، یک ساعت قبل از طلوع آفتاب شنیدم که یک کسی می‌گوید: "یا الله! یا الله. آقا! من شیخ غلامرضا زنجانی هستم. " دیدم آشیخ غلامرضاست که سرزده آمد و افتاد روی دست و پای ابوی و شروع کرد به گریه کردن! ابوی پرسیدند: "چه شده؟ " شیخ غلامرضا گفت: "من به شما بد کردم ‌و حالا آمده‌ام از شما بخواهم مرا ببخشید، من به شما خیلی اهانت کرده‌ام. " ابوی به او گفتند: "عِرض یک روحانی را بردن را چگونه می‌خواهی جبران کنی؟‌ به صِِرف آمدن و حلالیت طلبیدن از من که جبران نمی‌شود. آنهائی را که گمراه کرده‌ای چه می‌کنی؟ این جرئت را داری که بروی و به تک تک آنها بگوئی که اشتباه کرده‌ای ؟ " گفت: "بله، می‌روم می‌گویم. " البته نمی‌دانم موفق شد یا نه؟ در هرحال بالاخره فوت کرد. البته اگر زنده می‌ماند، انقلابیون راحتش نمی‌گذاشتند، چون از او دل پرکینه‌ای داشتند. بعد از انقلاب هم آن حرکاتی که مریدان آقای شریعتمداری کردند، ریختند توی شهر قم و عکس‌های امام را پاره کردند و رژه رفتند و پاهایشان را محکم می‌زدند زمین که: "شریعتمداری! تو رهبر جهانی! " ابوی رابطه صمیمی با ایشان نداشتند و هرجا هم که ایشان را می‌دید، نصیحتشان می‌کردند. وقتی که امام به قم آمدند، تا مدتی چند جلسه چهار نفری بین مراجع برگزار می‌شد. در حواشی این جلسات هم گاهی با ایشان صحبت می‌کردند.
* سوال: شرح این جلسات از زبان شما شنیدنی است.
* نجفی: یکی از آخرین جلسات در خانه آیت‌الله گلپایگانی بود.
* سوال: جلسات کلاً در منزل آیت‌الله گلپایگانی برگزار می‌شدند؟
* نجفی: در منزل همة اعضا بود. در منزل ما هم بود،‌ در منزل خود حضرت امام هم برگزار می‌شد. جلسه‌ای بود که بنا بود امام و آقای شریعتمداری آشتی کنند و حرف و حدیث‌ها تمام شود. ما و حاج‌آقا جواد گلپایگانی و آقای صافی و یکی دو نفر از اطرافیان آقای شریعتمداری در اتاقی نشسته بودیم و این چهار نفرهم در اتاق کناری بودند. یکمرتبه دیدیم صدای امام بلند شد! داشتند می‌گفتند: "آقای شریعتمداری! من دارم به شما نصیحت می‌کنم. والله، بالله من برای موقعیت شما دلم می‌سوزد. چرا باید این‌طور کنید؟ چرا باید تحت تاثیر دیگران قرار بگیرید؟ به خدا قسم! من برای خودم حکومت نمی‌خواهم. بفرما شما بیا رهبر شو. من نمی‌خواهم ".
* سوال: مرحوم حاج احمدآقا هم در آن جلسه بودند؟
* نجفی: بله، ایشان هم بودند. دیگران وساطت کرده بودند که امام را راضی به تشکیل جلسه‌ای بکنند، ولی از آن به بعد جلسه‌ای تشکیل نشد. آن روز احمدآقا خیلی نگران بود که حال امام بد نشود. آقای شریعتمداری خیلی سیاستمدار بود و آرام حرف می‌زد و ما نفهمیدیم در جواب امام چه گفت. یک حالتی داشت که اگر قاتل پدرش هم نزد او می‌رفت، طوری برخورد می‌کرد که طرف شیفته‌اش می‌شد. به هر حال، ابوی از آقای شریعتمداری بزرگ‌تر بود وبعد از انقلاب، همیشه مثل یک برادر بزرگ‌تر به ایشان می‌گفت: "این خبرنگارها وقتی می‌آیند سی چهل تا سئوال از من و شما می‌پرسند، سئوال اصلی خودشان را هم در میان آنها می‌گنجانند، بعد می‌روند سروته مطلب را می‌زنند و مبتدا و خبر آن را حذف می‌کنند و شما دیگر چگونه می‌خواهید آن را تکذیب کنید؟ زیر بار این مصاحبه‌ها نروید، به ضررتان تمام می‌شود. "
* سوال: خود شما با ایشان برخورد شخصی داشتید؟
* نجفی: با من خیلی بد بود.
* سوال: چرا؟
* نجفی: به یکی از موارد اشاره می‌کنم.دستگیری من در روز 17 شهریور، بر سر یک اعلامیه بود. مراجع به‌طور شفاهی فرموده بودند که باید راه‌پیمائی شود. آقای شریعتمداری مصاحبه کرده و گفته بود که نه، این بدون اطلاع من بوده! خبرنگاری آمد پیش من و گفتم که بله، چنین قراری برای راه‌پیمائی بوده و ما هم آن را تائید می‌کنیم. روزنامه اطلاعات هم مطلبی را با خط و امضای من چاپ کرد که بله، این راه‌پیمائی مورد تائید ابوی ما بوده است. این مطلب باعث شد که در روز 17 شهریور مرا دستگیر کنند. مرا بردند به شهربانی که شب ببرند تهران به کمیته مشترک. از صبح آن روز از من بازجوئی کردند و یکمرتبه از دهان بازجو پرید که: "شما را چه کار به آقای شریعتمداری؟ " تا این را گفت، گفتم: "ایشان هم از مراجع تقلید است. من هم کاری با ایشان دارم؟ " اطرافیان ایشان با من خیلی بد بودند. کیفیت آن دستگیری هم جالب بود. در 17 شهریور، من منزل خودم بود. ابوی به من زنگ زدند که: "دو تا جیپ از طرف حکومت نظامی آمده‌اند خانه ما، سراغ شما. می‌آئی اینجا یا بیایند خانه خودتان شما را بگیرند؟ " گفتم: "بیایند اینجا. " گفتند: "مواظف خودت باش. " آمدند و مرا سوار جیپ کردند و بردند شهربانی و تا شب نگه داشتند. آقای حاج آقا صادق روحانی و چند نفر دیگر هم بودند. می‌خواستند شب ما را ببرند تهران. رئیس بیمارستان نکوئی هم بود که شهید اوسطی را معالجه کرده بود.
* سوال: چرا رئیس بیمارستان را گرفته بودند؟
* نجفی:گفته بودند تو به زخمی‌ها کمک و آنها را پانسمان کرده‌ای و در بیمارستان تو معالجه شده‌اند. یکی از این بازجوها آمد و به من گفت: "شما کارت خیلی سنگین است. " گفتم: "چه کار کرده‌ام؟ " گفت: "شما اگر بنویسی و عذرخواهی کنی، ما ممکن است بتوانیم آزادت کنیم، ولی اگر بروی تهران، جرمت اهانت به شاهنشاه آریامهر و قیام علیه مصالح ملی است که اتهام بدی است. " گفتم: "باشد! هرچه خدا بخواهد. " من آنجا بودم و کامکار در شهربانی قدم می‌زد و می‌چرخید! از منزل برایم غذا آوردند و گفتند غذای آنجا را نخور. مقداری کتلت بود. بعد لباس آوردند. شب ساعت حدود 5/9 بود، رئیس زندان، سرگرد صالحی که بعدها سرهنگ شد و مرد خیلی خوبی بود، آمد و حرف هم نزد و فقط گفت سلام علیکم. من جواب ندادم. چرخی زد و روی تکه کاغذ کوچکی برایم نوشت: "الان دستور استخلاص شما می‌آید. اگر بازجوی ساواک آمد و حرف زیادی زد، شما جواب ندهید. " روی کاغذ نوشت که یک وقت حرف‌هایش شنود نشود. من خیلی از او تشکر کردم. او خودش انقلابی بود و بعدها هم بازنشسته شد.
من مانده بودم که با این اتهام سنگین، چگونه می‌خواهند مرا رها کنند؟ ابوی ما به آقای محسنی ملایری زنگ زده بود. او با آزمون و بعضی از رجال دولت ارتباط داشت. حالا کجا زنگ زده و به چه کسی گفته بود، نمی دانم، ولی به هر حال دستور دادند که شب ما را آزاد کنند. البته اویسی هم که فرماندار حکومت نظامی شد، قمی بود و همه اینها خانواده ما را می‌شناختند. خلاصه حکم آزادی ما آمد. در هر حال بیت آقای شریعتمداری خیلی با ما بد بودند.
* سوال: یکی از قضایایی که مراجع را بین‌المحذورین قرار داده بود، قضیه شهید جاوید بود. از یک طرف انقلابیون داغ، کسانی را که با شهید جاوید مخالفت می‌کردند، از دم ساواکی می‌دانستند و از سوی دیگر آقایان می‌دیدند که این کتاب، منکر علم امام است و نمی‌شود ساکت بود، مضافاً بر اینکه ساواک هم بدش نمی‌آمد که در این میان، بلوائی را راه بیندازد. شیوه مرحوم ابوی در این میان چه بود؟
* نجفی: ایشان هم به‌شدت با مطالب آن کتاب، مخالف بودند و نمی‌توانستند ساکت بنشینند. به ما ربطی نداشت که ساواک می‌خواست کار خودش را پیش ببرد، مرحوم ابوی باید شرعا کار خودشان را می‌کردند، مخصوصا از وقتی که آقای شمس‌آبادی را با آن وضع کشتند، پدر ما خیلی نسبت به این قضیه حساس‌تر شدند. یک روز با ابوی در جائی مهمان بودیم و داشتیم از روی پل آهنچی برمی‌گشتیم منزل، که یک موتورسوار آمد و عمامه ابوی را برداشت و انداخت توی رودخانه قم و رفت! من فورا عمامه‌ام را گذاشتم روی سر ابوی و عبایم را روی سرم کشیدم! ابوی خیلی ناراحت شدند که به عمامه چنین جسارتی شد. دو سه روز بعد نامه بی‌امضائی آمد که سید! این اولین اقدام بود! * سوال: شما از کجا می‌دانید که این کار، کار دارودسته سید مهدی بود؟ شاید ساواک این کار را کرده بود.
* نجفی: شیوه برخوردشان شبیه کارهائی بود که آن گروه در اصفهان می‌کردند. ساواک معمولاً از این نوع کارها انجام نمی‌داد؛ آنها شیوه‌های خاص خودشان را داشتند. در آن نامه نوشته شده بود که‌: "سید این اولین اخطار است و دومین اخطار، مرگ است. پایت را از جریان شهید جاوید بکش بیرون. " و مرحوم ابوی می‌گفتند: "زهی سعادت که من در این راه شهید شوم ان‌شاءالله! "
* سوال: موقعی که سید مهدی هاشمی را گرفتند، با مراجع نامه‌نگاری‌هائی کرد...
* نجفی: برای پدر ما نامه‌ای ننوشت. ابوی با اینها بد بودند. حتی با آقای منتظری هم دیگر میانه‌ای نداشتند، چون اینها را تائید کرده بود. اگر آقای منتظری تائیدشان نمی‌کرد، اینها چیزی نبودند و از بین می‌رفتند. نمی‌دانید اینها چه جنایت‌هائی که در اصفهان نکردند. یک حاج حسن عاملی بود که گاوداری داشت. شب گاوهای او را کشتند و بعد، او و پسرش را سر بریدند! بعد هم مرحوم شمس‌آبادی را به آن شکل فجیع، زجرکش کردند.
* سوال: برخی رابطه خویشاوندی آیت‌الله مرعشی با مهندس بازرگان را شاهدی بر نزدیکی فکری این دو گرفته‌اند و رندانه نتیجه می‌گیرند که ایشان با اندیشة دینی بازرگان هم موافق بودند. ایشان در بارة تفاسیر مهندس بازرگان از دین چه دیدگاهی داشتند؟
* نجفی: ابوی ما با اندیشه‌های ایشان موافق نبودند، اما می‌گفتند مهندس بازرگان انسان متدینی است و اهل تظاهر نیست و به دین عقیده دارد. مهندس بازرگان عمه‌زاده مرحوم ابوی بود. پسر مرحوم حاج عباسقلی بازرگان و برادرزادة آقای حاج غلامحسین بازرگان (اسلامبولچی). عموی آقای بازرگان حسینیه ما را ساخت. ابوی و ما هر وقت به تهران می‌رفتیم، جائی را نداشتیم و به منزل حاج عباسقلی آقا که در گذری در میدان شاپور زندگی می‌کرد، می‌رفتیم. ایشان رئیس تجار تهران و رابط بین متدینین و حکومت بود. نزد رضاشاه می‌رفت. بسیار مرد متدین و پاکی بود و همه قبولش داشتند.
من یازده دوازده سال داشتم و قرار بود ابوی را در بیمارستان نجمیه تهران عمل جراحی کنند. بیمارستان نجمیه متعلق به خانم نجم‌السلطنه، مادر دکتر مصدق بود. آقای مهدی بازرگان شب‌ها تا صبح کنار ابوی بود و کارهایش را انجام می‌داد. پدرمان هم به ایشان، آقای بازرگان نمی‌گفتند، بلکه می‌گفتند مهدی‌آقا. ایشان اولین اجازه برای نخست‌وزیری را هم از ابوی ما گرفت. نامة آن منتشر شده است. البته این اواخر رابطه‌شان کم شد، فقط هر کسی از ایشان درباره مهندس بازرگان می‌پرسید، می‌گفتند آدم خوبی است. در مورد کتاب‌های ایشان هم می‌گفتند من نخوانده‌ام.
* سوال: نظر ابوی درباره دکتر شریعتی چه بود؟
* نجفی: با بعضی از ایده‌ها و به‌طور مشخص کتب منتشر شدة از ایشان مخالف بودند، چون تِز ابوی این بود که مثلا اگر دست به ترکیب ادعیه و زیارات و امثالهم بزنیم، به‌تدریج باید قید همه چیز را بزنیم؛ کما اینکه الان خیلی از شعائر مذهبی را دارند از بین می‌برند. اگردعای ندبه و زیارت عاشورا و اینها را از شیعه بگیرند، دیگر چیزی ندارد. تمام نهضت‌‌ها هم در این کشور، از همین مجالس روضه‌خوانی بیرون آمده‌اند.
یک وقتی مرحوم فلسفی در مجلس ختمی منبر رفته، اما روضه نخوانده بود. ابوی گفتند: "شماره آقای فلسفی را بگیر ببینم. " گرفتم و همین که ایشان گوشی را برداشت، پدرم گفتند: "آقای فلسفی! پسر آشیخ محمدرضای تنکابنی! شما چرا؟ " مرحوم فلسفی گفت: "آقا! چه شده؟ " ابوی گفتند: "عمامه‌ای که سر شماست، از صدقه سر همین روضه‌خوانی‌هاست. " ایشان گفت: "آقا! گریه نمی‌کنند. " ابوی گفتند: "نکنند، شما باید وظیفه‌تان را انجام بدهید. به این دلیل که امروز گریه نمی‌کنند و پس فردا هم فلان کار را نمی‌کنند که نباید بزنیم زیر همه چیز! شما وظیفه‌تان را انجام بدهید، آنها گریه کردند، کردند، نکردند، وظیفه‌تان را انجام داده‌اید. " در مورد آثار دکتر شریعتی هم کسانی که می‌‌پرسیدند، ابوی می‌گفتند آنها را نخوانید. حتی از ایشان استفتاء هم شد و گفتند نخوانید. یادم هست شیخی آمد پیش ایشان و نامه‌ای داد به ابوی. همین که نامه را خواندند، قلم را برداشتند و نوشتند و مهر کردند. من تعجب کردم، چون ابوی معمولا به ما می‌گفتند بنویسیم. نامه را که دادند به دست شیخ، من گرفتم و گفتم: "آقا! می‌شود من ببینم؟ " دیدم راجع به دکتر شریعتی است. رفتم و در گوش آقا گفتم: "آقا! ممکن است اینها در جامعه برای شما مسئله درست کنند. " ابوی نامه را از دست من کشیدند و دادند به دست شیخ و به او گفتند: "شما بفرمائید. " بعد که او رفت، ابوی دستی به ریششان کشیدند و گفتند: "هفتاد هشتاد سال از امام صادق(ع) گفتیم. پس کی قرار است از حریم شیعه دفاع کنیم؟ تا کی تقیه و تقیه؟‌تو چرا؟ و زهی سعادت اگر در این راه شهید شوم. افتخار می‌کنم. اگر دفاع نکنیم، دیگر چیزی از تشیع نمی‌ماند ".
* سوال: دیدار آخرتان با امام چه موقع بود؟
* نجفی: من امام را زیاد می‌دیدم. سه ماه قبل از رحلتشان، یعنی در اسفند 67، حاج احمدآقا زنگ زدند که بیا، امام با شما کار دارند. وقتی رفتم، امام فرمودند: "آقای والد شما زحمت زیاد کشیدند و من از جوانی زحمات ایشان را درحوزه می‌دیدم. الان که حکومت اسلامی هست و در راس آن هم روحانیت است؛ زحمتی را که ایشان برای این کتابخانه کشیده‌اند، باید قدر بدانیم، چون آبروی حوزه است ".
* سوال: قبلا مشکلات کتابخانه را به ایشان منتقل کرده بودید؟
* نجفی: مطلقاً خیر. من بارها این را گفته‌ام که از سیاست و کیاست حضرت امام بود که متوجه همه چیز بودند، آن هم با آن همه مشکلات کشور. خود ایشان یادشان افتاده بود. به هرحال فرمودند: "ما هم یک وظیفه‌ای داریم و باید ادا کنیم. یک مبلغی هست که الان احمد به شما می‌دهد و حکمی هم به نام شما و خطاب به دولت نوشته‌ام. اگر خودم هم در قید حیات باشم، کمک می‌کنم. " ایشان 50 میلیون تومان دادند، خانه‌های اطراف را خریدیم. ساختمان جدید را هم وزارت دفاع ساخت. البته دیدار جالبی هم چند سال قبل از آن بین امام و ابوی پیش آمد. شبی هم که برای معالجه چشم ابوی به اسپانیا رفتیم، شب را در بیت حضرت امام بودیم.
* سوال: چه سالی؟
* نجفی: سال 60، در زمان ریاست جمهوری بنی‌صدر بود که امام و ابوی ما نیم ساعت خلوت و با هم مذاکره کردند. شب را آنجا ماندیم و سحر هم رفتیم فرودگاه. بنی‌صدر و مرحوم شهید رجائی تلگراف دادند و برای ایشان ‌آرزوی سلامتی کردند؛ اما خبر دیدار امام و ابوی پخش نشد. محرمانه بود.


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ sghl