سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که امام علیه السلام کمتر به منبر مى‏نشست که پیش از خطبه نگوید : ] مردم از خدا بترسید که هیچ انسانى بیهوده آفریده نگردیده تا به بازى پردازد ، و او را وا ننهاده‏اند تا خود را سرگرم بى‏فایدت سازد ، و دنیایى که خود را در دیده او زیبا داشته جایگزین آخرتى نشود که آن را زشت انگاشته ، و فریفته‏اى که از دنیا به بالاترین مقصود نایل گردیده چون کسى نیست که از آخرت به کمترین نصیب رسیده . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 
شهادت امام رشا (ع) ، حاج محمد حسین جهانی نسب ، شهدا ، جریان فتنه ، شهدای مهاجر ، شهید علی دهقان منشادی ، ایام و مناسبتهای سال ، شهداء ، ولایت و امام خمینی ره ، نوکران استکبار جهانی ، سیستان و بلوچستان ، انقلاب اسلامی ، اخبار استان سیستان و بلوچستان ، محرم و عاشورا ، اخبار جهان اسلام ، عبدالمالک ریگی ، مناسبت های سال ، شهادت ، دفاع مقدس ، یزد ، یزد شناسی‏ ، روحانیت ، استان سیستان و بلوچستان را بهتر بشناسیم ، محکومیت اغتشاشگران توسط نهادهای استان سیستان و بلوچستان ، شهدا ، صحرای طبس ، استکبار جهانی ، 22بهمن ، آمریکا ، اخبار ، دستگیری ، روستای برگه ، زاهدان ، پنجم اردیبهشت ، شهیدان اسفندیاری ، شهید رمضان احمدی ، شهید ، سروده ، علی صیاد شیرازی ، مرحوم آغاسی ، شهید عباسعلی خمری ، شهیدان ، عبدالمالک ، علی دهقان منشادی ، سوم خرداد ، سالگرد شهادت ، سپاه سیستان و بلوچستان ، روستای برکه ، شکست سبزها ، شلمچه ، ریگی ، شکست آمریکا ، شهید آوینی ، شهید جواد جهانی نسب ، شهید سهراب اسفندیاری ، شهید سید کاظم حسینی زاده ، شهید صالح ، شهید صدوقی ، صدام ، شهید محمد رضا فتوحی ، جانعلی اسفندیاری ، پیروزی انقلاب اسلامی ، جنگ تحمیلی ، خاطرات انقلاب ، خلبان شجاع ایرانی ، روستای برگه ساری ، جنایتکار ، احمدی نژاد ، آیت الله نجفی مرعشی ، اخبار سیستان و بلوچستان ، اخبار وضعیت مسلمانان جهان ، امام حسن عسکری ، اطلاعیه ، امام زمان (ع) ، تسلیت ، ایام ومناسبتها ، یادمان ، نیکشهر ، هتک حرمت‏ ، نماینده آمریکا ، مراسم سالگرد شهادت ، مقام معظم رهبری ، هواپیما سی یکصد و سی ، هوای نفس کروبی و موسوی ، هوشمند ، واقعه کشف حجاب رضاخانی ، والده شهید سهراب اسفندیاری- سیستان و بلوچستان -روستای برکه - شهر ، والفجر8 ، وجه تسمیه یزد ، وداع رزمندگان ، ورود امام ، ورود امام به میهن ، وصیتنامه ، وفات حضرت معصومه(س) ، وقایع تاریخی ، وقایع دی ماه ، ولایت ، ولایت و امام خمینی ، مقبره آیت الله خاتمی ، مقدس ، ملاد پیامبر اعظم ص ، مناسبت های سال ، مراسم سالگرد شهادت شهید فتوحی ، مراسم سالگرد شهید فتوحی ، مراسم شهیدان حسینی زاده و کندلی ، مراسم نخل برداری ، مرتضی مطهری ، نوجوان شهید حزب الله ، نوکر ان استکبار جهانی ، نوکران استعمار ، نوکران استکبارجهانی ، نویسنده‏ ، نیروی هوایی ایران ، هشت سال دفاع مقدس ، هفته دفاع مقدس ، هفته قوه قضائیه ، هفته وحدت ، همراه با شهید محراب ، همراهی مردم با نظام ، همنوایی با دشمن صهیونیست ، هامون پوزک ، هامون صابری ، هبوط مسیح ، ولایت و امام خمینی(ره) ، یا حسن مظلوم (ع) ، یادگار شهید ، یادمان شهدا- شرف آباد رستاق- شهرستان صدوق- استاندار یزد- امام جم ، یادمان شهداء - عزآباد رستاق- شهرستان صدوق ، یادواره ، یادواره شهدا بیسیه چی یزد ، یادواره شهداء ، یاور رزمندگان ، یزد امام شهر ، محرومین ، یزد شهر بادگیرها ، یوالله ، یوم الله -22 بهمن- مبارک - ولایتمدار- رزمندگان- جانبازان- امت شه ، یوم الله 9 دی ، یوم الله-12 بهمن - دهه فجر -ورود امام خمینی ره به ایران ، ایام ومناسبتهای سال ، ایت الله صذوقی ، ایران اسلامی ، ایران هسته ای ، بازتاب حضور عاشورائیان در رسانه های خارجی ، بازدید آمریکائیان از شلمچه ، بازدید از جبهه ، باقرصاد ، بانوان شهیده یزدی ، بحران سوریه ، بختیار ، بخش گهرباران ، برادران یوسف ، برگزاری جلسه قران در منزل شهید حسینی زاده ، بزرگداشت 22 بهمن ، بستن فرودگاهها ، بسیجیان یزد ، بلوچستان ، بمناسبت سالگرد شهادت -شهید محمدعلی قانع عزآبادی -گرامیداشت -سیست ، به امامت رهبر معظم انقلاب ، بهار ، بهشت زهرا ، بهشت زهرای ، بودائی ، بیانات رهبر معظم انقلاب ، بیسیم چی ، بیمارستان صحرائی سپاه ، پاسخ ضرغامی به سید حسن خمینی ، پاسداران مهاجر یزدی ، پاسگاه شهربانی ، پدر شهید محمد حسین زحمتکش ، تشرف به اسلام ، تشییع جنازه سرمایه داری غرب ، تشییع جنازه مادر شهید ، تشییع جنازه میلیونی و با شکوه ، تصاویر تظاهرات دوران انقلاب ، تظاهرات در یزد ، تعرض فتنه گران به جایگاه رهبری ، تفحص ، تهدید عبدالمالک ریگی هنگام دستگیری ، توتم ، توطئه های استکباری آمریکا علیه انقلاب اسلامی ایران ، توطئه های استکباری علیه انقلاب ایران ، توفان شن ، تولد حضرت زینب (س) ، تی الغدیر ، تی شرت ، جاطرات زمستانی ، امام زمان ع ، امامت ، امامزاده میرسید حسن ، امامشهر ، امید آمریکا به جنبش سبز اموی ، انتقاد روزنامه اعتماد ازبی بی سی ، انتقاد مشاور خاتمی از موسوی و کروبی ، انقلاب اسلامی و امام خمینی ره ، انقلاب اسلامی و روحانیت ، اهانت به رهبر معظم انقلاب ، اهانت شرکت امریکائی به اسلام ، اهواز ، اوایل انقلاب ، ای منافق ، ایام و مناسبت های سال ، اعتراض به حضور کروبی در قزوین ، اعتراف فرقه ضاله بهائیت به حضور در اغتشتشات ، اعتراف مشاور میرحسین موسوی به جاسوسی ، اعزام آشوبگران به تهران ، اعزامی از ساری ، اف-4 ، افغانستان ، اقبال لاهوری ، اقتدار ، الگو سازی ، الی بیت المقدس ، امام ، امام جسن مجتبی ع ، امام جعفر صادق ، امام جمعه زاهدان ، امام حسن عسکری(ع) ، امام حسن عسکری(ع) - میلاد با سعادت - آقا امام زمان (ع) ، امام حسن مجتبی(ع) ، امام خمینی ، امام خمینی ره ، امام خمینی- قیام علیه مستکبرین ، امام خمینی و ولایت ، امام رضا ع ، امام رضا(ع) ، اشپیگل ، اشرار و خوانین ، اصفهان ، اصلاح طلبان ، استان سیستان و بلوچستان رابهتر بشناسیم ، استان مازندران ، استان یزد ، استفاده از جذابیت های جنسی توسط سبزها ، اخبارجهان اسلام‏‏ ، اربعین حسینی ، اربعین حسینی - شیعیان جهان ، ارجاع پرونده فرزندان هاشمی به دادسرا ، اردوگاه های عراق ، اسارت ، اساسنامه سپاه ، اسامی استانداران سابق ، اسامی شهدای مهاجر ، استاد شایق ، استاد شهید ، آیت الله نوری همدانی ، آیت‌الله خامنه‌ای احیاگر خط امام است ، اپوزیسیون ، اجازه نمی دهیم حریم ولایت مورد هتک حرمت قرار گیرد ، احادیث ، اخبار اقتصادی ، اخبار جریانات فتنه ، آمریکای جهانخوار و توطئه هایش علیه ایران ، آمریکای جهانخوارو توطئه هایش علیه ایران ، آموزش قرآن ، آوینی ، آیت الله بهجت ، آیت الله خاتمی ، آیت الله سیبوی ، آیت الله سید جواد مدرسی ، آیت الله صدوقی‏ ، آیت الله مصباح یزدی ، 22بهمن سالروز پیروزی انقلاب اسلامی ، 29 فروردین ، 5اردیبهشت1358 ، آزاد سازی خرمشهر ، آغاز ، آغاز ولایت صاحب الزمان (ع) ، «سر عظیم» شعر جدید عبدالمجید فرایی ، 12 دیماه ، 14 خرداد 1368 ، 19دی ، 19دی سال1356 ، 21دیماه ، جنبش سبز ، جندالله ، دفاع از رهبر ، روستای حاجی آباد رستاق ، روستای کلا ، رونمائی ، ریزَ80 درصدی آراء موسوی ، رودخانه هیرمند ، روز آزادی خرمشهر ، روز ارتش ، روز پاسدار ، روز جمهوری اسلامی ، روز قدس ، روز معلم ، روزنامه جوان ، روزی که امیر کبیر گریست ، زندگینامه شهید علی دهقان منشادی ، زندگینامه شهید محمد علی قانع ، ساده ریستی ، ساده زیستی رهبر انقلاب ، سازمان بسیچ ، سازندگی توسط سپاه ، سال نو ، سالروز حماسه شهدای هویزه ، سالروز درگذشت جهان پهلوان تختی ، سالروز شهادت سردار علی دهقان منشادی ،

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :36
بازدید دیروز :49
کل بازدید :601375
تعداد کل یاداشته ها : 409
103/3/1
10:53 ص
مشخصات مدیروبلاگ
 
مهاجر شرق[3]
سی سال قبل در روز سیزدهم شهریور 1358 هنگامی که صدای هل من ناصر یاران خمینی کبیر (ره) را از رادیو یزد شنیدم خود را آماده برای یاری اسلام - انقلاب نوپای اسلامی و رهبر انقلاب حضرت آیت الله امام خمینی (ره) نمودم و به خیل یاوران او پیوستم - در آن روز رادیوی یزد اعلامیه سپاه پاسداران را قرائت میکرد و ندا میداد که انقلاب اسلامی در خطه سیستان و بلوچستان نیاز به محافظ دارد و از جوانان برومند و انقلابی میخواست که به یاری دین بشتابند - من این ندا را لبیک گفته و به خیل یاران انقلاب پیوستم و در قالب یک کاروان هشتاد نفره عازم دیار سیستان و بلوچستان شدم و هر کجا که نیاز بود در حد وسع خود انقلاب را یاری نمودم در این سی سال فراز و نشیبهای زیادی دیدم و همرزمان زیادی از من در راه اعتلای کلمه توحید و حفاظت از این انقلاب عظیم به درجه رفیع شهادت نائل گردیده و یا جانباز شدند - من که لیاقت شهادت نداشتم ولی این توانائی را در خود دیدم که به پاس حرمت این خونهای مقدس و حق بزرگی که تمامی شهداء و بخصوص همرزمان شهیدم به گردن من داشتند راه آنها را در جبهه فرهنگی ادامه دهم و زندگینامه - وصیتنامه این شهیدان عزیز را در قالب وبلاگی منتشر نمایم تا ضمن ادای دین خود هر چند بی مقدار- این شهیدان را به نسل سوم انقلاب و بخصوص فرزندان عزیز این شهداء معرفی نمایم - امید است روح پر فتوح این شهداء ما را یاری رسانده تا در این راه موفق و ثابت قدم باشیم انشاالله - در همینجا از دوستان همرزم خود که در استان یزد و سایر استانها زندگی میکنند استدعا دارم که با مراجعه به این وبلاگ ما را یاری نموده و آثار - عکس - خاطره - زندگینامه و وصیتنامه این شهداء را برای ما ارسال فرمایند تا این وبلاگ از غنای فرهنگی بیشتری برخوردار گردد. اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون

خبر مایه
پیوند دوستان
 
بوی سیب
روایتی دست اول از حضور شهید صیاد شیرازی در جبهه لبنان
صیاد شیراز به روایت امیر(ناصر) آراسته
خبرگزاری فارس:برای نماز صبح رسیدیم به منزل پیرمردی از شیعیان اطراف بعلبکِ لبنان که خانواده‌اش پنج شهید داده بود. از ما استقبال کردند و نماز را در آنجا خواندیم. از منزل که خواستیم بیاییم بیرون، پیرمرد دستی کشید روی پوتین شهید صیاد شیرازی و خاک آن را به صورتش مالید و کف دست خودش را بوسید.

بسم الله الرحمن الرحیم
پنج شش نفر در خودرویی بودند و شاید کلاس اخلاق و یا درس دیگری می‌رفتند. چنین سفری بود. رادیوی خودرو روشن بود و مجری، خبرها را یکی پس از دیگری می‌خواند. در میان خبرها اعلام کرد که ناوکانستلیشن امریکایی، راهی خلیج فارس شده است.


از این قبیل رویدادها هر روز در جهان اتفاق می‌افتند و اخبارش را هم خیلی‌ها می‌شنوند. به خصوص کسانی که در ستاد مشترک ارتش هستند و به ویژه افرادی که در ادارات مرتبط با این موضوع فعالیت دارند، همه روزه از اخبار یا شایعات جابه‌جایی ناوها، زیردریایی‌ها و کشتی‌ها در سراسر جهان می‌شنوند. سروان صیاد شیرازی بلافاصله خودرو را متوقف کردند.
سال 1358 بود. هنوز درگیر جنگ با دشمن بعثی نشده بودیم. شاید تیرماه و یا مرداد ماه سال 1359 هم تعداد زیادی از صاحب‌نظران نظامی پیش‌بینی جنگ را نمی‌کردند چه رسد به سال 1358، لکن عزیزانی بودند که از منطقه غرب می‌آمدند و در همان زمان به ستاد مشترک ارتش گزارش می‌دادند که شواهد و قرائن نشانه آن بود که بین ایران و عراق، جنگ واقع خواهد شد. آنها به استناد درگیری‌هایی که در مناطق مرزی غرب رخ می‌دادند، در گزارش‌هایشان تصریح می‌کردند که به زودی جنگ واقع خواهد شد، ولی بسیاری از کارشناسان نظامی و حتی سیاسی، این امر را غیرمحتمل می‌دانستند.
راننده خودروی سواری ژیان در یکی از خیابان‌های شهر اصفهان به آرامی در کنار خیابان متوقف شد. صیاد شیرازی خطاب به همراهانش گفت: "از جابه‌جایی این ناو معلوم است که جنگ اتفاق خواهد افتاد، پس اولاً دیگر به جایی که می‌خواستیم برویم، نمی‌رویم. ثانیاً بهتر است با هم به جایی برویم و جلسه‌ای را در این خصوص برگزار کنیم ".
همگی به داخل مسجدی رفتند و دور هم نشستند. تعدادی از آنها شاید راضی نباشند که من نامشان را در این جمع ذکر کنم، ولی در میان آنها افرادی مانند سروان صیاد شیرازی، برادر پاسدار رحیم صفوی، آقای سالکی که بعدها فرمانده کمیته‌های انقلاب اسلامی شدند و سروان عطاءالله صالحی که هم اکنون با درجه سرلشکری، فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران هستند، حضور داشتند. این جمع در آن زمان، یعنی سال 1358، با پیش‌بینی شهید صیاد شیرازی مبنی بر اینکه جنگی به ایران تحمیل خواهد شد، دور هم جمع شدند تا تدبیری بیندیشند.
اولاً یک نظامی باید فرصت‌ها را خوب بشناسد، باید وضعیت سیاسی کشورش را خوب بشناسد و باید دشمن شناس باشد تا بتواند با شنیدن یک خبر از رادیو، آن هم در سال 1358، تشخیص دهد که کشورش به زودی درگیر جنگ ناخواسته‌ای خواهد شد. ثانیاً در یک جلسه پنج شش نفره به این نتیجه برسند که مردم باید برای دفاع از کشور، پای کار بیایند. خیلی مهم است که آنان به این نتیجه رسیدند که باید سازمان بسیج را برای حراست از کشور تشکیل داد و در همان سال 1358 و در شهر اصفهان برنامه‌ریزی کردند که در 20 مسجد اصفهان این تشکیلات را راه بیندازند.
امیر غفراللهی که هم اکنون در مجلس حضور دارند، از همرزمان شهید صیاد شیرازی و از همان زمان در اصفهان همراه ایشان بودند. در همان جلسه پیش‌بینی کردند که برای تشکیل این سازمان و آموزش نیروها نیاز به 400 نفر استاد دارند. سئوال این بود که برای تأمین این اساتید چه کار باید کرد؟ شهید صیاد شیرازی گفت: "مسئولیت تأمین استاد با من. "
ایشان همان شب با مرکز آموزش توپخانه اصفهان هماهنگ و سپس برگه‌ای را برای ثبت و تنظیم اطلاعات آماده کرد. قرار شد صبح فردا صبحگاه مشترکی در مرکز برگزار شود و ایشان در آن مراسم سخنرانی کند. شهید صیاد شیرازی در ضمن سخنرانی پرشور خود، حاضران در میدان صبحگاه را تهییج و برای عضویت در گروه آموزشی تشویق کرد. بلافاصله بعد از اتمام صبحگاه، برگه‌های آماده در اختیار نیروها قرار گرفت و در مدت 24 ساعت، بیش از 800 نفر از نیروهای مرکز آموزش توپخانه اصفهان برای آموزش مردم، برای مقابله با تجاوز احتمالی دشمن، اعلام آمادگی کردند. سروان صیاد شیرازی بااین تدبیر، در سال 1358 ، هسته اولیه بسیج را در اصفهان تشکیل داد و آموزش نظامی مردم شروع شد. در همان زمان تصمیم گرفته شد سروان عطاءالله صالحی را به عنوان اولین فرمانده بسیج در جمهوری اسلامی ایران انتخاب و معرفی کنند و به این نحو بود که سازمان بسیج شکل گرفت. البته آن زمان به نام "نیروهای مردمی " و یا "نیروهای داوطلب " نامیده می‌شد. شاهد دیگر این گفته هم امیر سرلشکر عطاءالله صالحی هستند که در مجلس حضور دارند. ایشان اولین فرمانده بسیج مردمی بودند.
این یکان به کار خود ادامه می‌داد تا اینکه به فرمان امام، سازمان بسیج شکل گرفت و قانون تشکیل سازمان بسیج مستضعفین در مجلس شورای اسلامی تصویب و مقرر شد که سازمان بسیج در اختیار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گیرد. بعد از آن مصوبه، آقایی به نام قرقی که افسر ژاندارمری بود، به عنوان نماینده رئیس جمهور آمد و با نامه و صورتجلسه‌ای، سازمان بسیج را از ارتش گرفت و به منظور اجرای قانون، به سپاه پاسداران تحویل داد.
این حرکت ناشی از بصیرت نظامی و آینده‌نگری و داشتن تفکر راهبردی یک سروان ارتش در آن موقع است که چنین موضوعی را پیش‌بینی کند و از قضا جنگ هم اتفاق بیفتد و به گونه‌ای وسعت و دایره‌اش فراگیر شود که لازم باشد مردم وارد میدان شوند. این حرکت غیر از نبوغ نظامی شهید صیاد شیرازی چیز دیگری نمی‌تواند باشد. ایشان در آن زمان دوره فرماندهی و ستاد ندیده بود، بلکه این پیشنهاد، برخاسته از تفکر عمیق نظامی، دشمن شناسی، یقین و اعتقاد راسخ به مبانی انقلاب اسلامی، ضرورت حفظ آن تحت هر شرایطی و اطاعت وی از مولا و رهبرش، حضرت امام خمینی، بود.
فکر می‌کنم سال 1364 بود که که ایشان به عنوان مشاور زمان جنگ، در معیت رهبر معظم انقلاب اسلامی که آن زمان مسئولیت ریاست جمهوری را به عهده داشتند عازم لبنان شدند. من هم در خدمت فرمانده نیروی زمینی ارتش، سرهنگ صیاد شیرازی بودم. رفتیم سوریه، الجزایر و لیبی. مذاکرات انجام شدند. بعد از آخرین جلسه، شهید شیرازی از ایشان پرسیدند: "آقا! من در مذاکرات فردا و پس فردا مسئولیت و کار خاصی دارم؟ " ایشان در پاسخ فرمودند، "خیر ". ایشان بلافاصله برنامه‌ریزی کرد که به ملاقات ژنرال طلاس، وزیر دفاع وقت سوریه که بسیار به امام علاقمند بود، برود. ژنرال بهترین هدیه زندگی‌اش را یک تخته قالیچه ابریشمی بافت اصفهان می‌دانست که تصویر حضرت امام را روی آن بافته و به ایشان هدیه کرده بودند. ایشان ما را به منزلشان برد و آن هدیه را نشانمان داد. ژنرال طلاس اشعاری از حافظ و مولوی را به فارسی حفظ کرده بود و برای ما خواند، البته نه به فارسی روان! کتابی هم در باره امام خمینی نوشته بود به نام "قبض نور من الامام " یعنی شعله‌ای از نور امام. ایشان برای شهید صیاد شیرازی با مقامات سوریه ملاقاتی را ترتیب داده بودند و ما رفتیم به منزل ایشان. شهید صیاد شیرازی به ژنرال طلاس گفتند که می‌خواهند به جنوب لبنان بروند. ژنرال طلاس گفت: "نه! انجا امن نیست. اسرائیل مرتب به آنجا حمله می‌کند و دیوار صوتی را می‌شکند. الان هم می‌داند شما در سوریه هستید و من حاضر نیستم شما را که میهمان آقای حافظ اسد هستید، ببرم آنجا و خدای ناخواسته آسیبی ببینید ". از شهید صیاد اصرار و از ایشان امتناع. بعد گفت: "شما دو سه روزی آمده‌اید به سوریه و دمشق، اینجا تفریح کنید و حالا که در جنگ نیستید، بگذارید دو سه روزی در آسایش باشید. بروید زیارت ". شهید صیاد گفت: "رفتیم ". ژنرال طلاس دوباره گفت: "بروید بگردید، سوغاتی تهیه کنید. من هم سفارش می‌کنم شما را به جاهای دیدنی ببرند ".
شهید صیاد گفت: "همرزمان من، فرزندان سرباز من و بچه‌های بسیج و همرزمانم در سپاه پاسداران و سایر نیروهای مسلح همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیس جمهورم به این سفر آمده‌ام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است. به قول شما باید بگردیم و برویم تفریح یا اینکه برگردیم کشورمان. نمی‌توانم برگردم. کشور من هم در حال جنگ است . اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد و جان مرا بگیرد و از این دنیا ببرد، باید بگویم در حال انجام دادن چه کاری بودم؟ زمانی که دوستان و فرزندان من می‌جنگند، بگویم من در حال تفریح در دمشق بودم؟ پاسخی برای خدا ندارم. حالا که نمی‌توانم در آنجا بجنگم، دوست دارم اینجا بین رزمندگان شما حضور پیدا کنم تا اگر لحظه‌ای دیگر در این دنیا نبودم، لحظه مرگ پاسخی برای حضرت حق داشته باشم ".ژنرال طلاس گفت: "نمی‌گذارم شما به جنوب لبنان بروید، ولی با اصرار شما می‌گویم بروید به بعلبک.یک اردوگاه آموزشی در آنجا هست. سپاه پاسداران شما در آنجا حضور دارند و در حال آموزش رزمندگان مسلمان هستند. بروید از آنجا بازدید کنید ".
یک تیپ ورزیده به عنوان تأمین مسیر و یک گروهان هم برای حفاظت ما انتخاب شدند. من هم در کنار ایشان راه افتادم و رفتیم. یک سرلشکر سوریه‌ای هم همراه ما بود و راهنمایی می‌کرد. رفتیم به بعلبک. وقتی می‌خواستیم حرکت کنیم، شهید صیاد شیرازی، سرلشکر سوریه‌ای را خواست و گفت: "طوری برنامه‌ریزی کنید که وقت نماز به منزل یک شهید یا مسجد برسیم و نماز اول وقت را به جا بیاوریم ".
سرلشکر سوریه‌‌ای هم برنامه را ردیف کرد و برای نماز صبح رسیدیم به منزل پیرمردی از شیعیان اطراف بعلبک که خانواده‌اش پنج شهید داده بود. از ما استقبال کردند و نماز را در آنجا خواندیم. برایمان صبحانه، نان، کره و پنیر محلی پیش‌بینی‌ کرده بودند. هنگام صرف صبحانه توجه این پیرمرد مدام به شهید صیاد بود، طوری که برای من که در کنار صیاد نشسته بودم، خوردن صبحانه مشکل شده بود. دیدم این پیرمرد چشم از او برنمی‌دارد. بعد از صبحانه شهید صیاد به او گفت: "چه شده پدر؟ سئوالی دارید؟ کاری دارید؟ چیزی می‌خواهید؟ " گفت: "نه! " گفت: "خیلی متوجه من هستید ".گفت: "من فکر می‌کنم دارم خواب می‌بینم، چون به شما که نگاه می‌کنم، امام را می‌بینم. پیش خودم می‌گویم این امام نیست، این سرهنگ صیاد شیرازی است؛ باز پلک می‌زنم و به شما نگاه می‌کنم دو باره تصویر امام را می‌بینم. من به جای صیاد شیرازی، امام را دارم می‌بینم ".از منزل که خواستیم بیاییم بیرون، دستی کشید روی پوتین شهید صیاد شیرازی و خاک آن را به صورتش مالید و کف دست خودش را بوسید. شهید صیاد خیلی منقلب شد و به این پیرمرد گفت: "چرا این کار را با من می‌کنید؟ " و دست پیرمرد را گرفت و با اصرار و تلاش، آن را بوسید. آنگاه به او گفت: "شما خودت پدر پنج شهید هستی. چرا این کار را با من کردی؟ " حرف پدر شهید در بعلبک این بود: " نه می‌توانم و نه لایق هستم که بیایم دست و پای امام را ببوسم. می‌خواهم وقتی رفتید ایران به امام گویید که اگر لایق نبودم و نتوانستم بیایم، ولی پای سربازت را بوسیدم ". شهید صیاد شیرازی هم بار دیگر دست ایشان را بوسید و حرکت کردیم.سفری طولانی بود، آن هم با خودروی لندرور. ایشان هم بسیار اذیت شد، چون هنوز جراحت‌هایش به طور کامل بهبود نیافته بود و اذیتش می‌کرد. برگشتیم آن جایی که باید استقرار پیدا می‌کردی. من و شهید صیاد در همان مکانی که میهمان بودیم، یک سوئیت داشتیم و هم اتاق بودیم. پاسی از شب گذشته بود و باید می‌خوابیدیم. وضو گرفتیم و دو رکعت نماز خواندیم و من اجازه گرفتم و خوابیدم. دیدم ایشان رفت سر نماز خواندن. یک ساعتی را خوابیدم و بعد بیدار شدم، دیدم هنوز مشغول نماز است. البته هنوز وقت نماز شب نشده بود. ساعت حدود یک بعد از نیمه شب بود. ایشان همواره یک ساعت قبل از اذان صبح از خواب برمی‌خاست و نماز شبش را می‌خواند. دوباره یک چرتی زدم و بیدار شدم، باز دیدم در حال عبادت است. از جای برخاستم و می‌خواستم از او بپرسم که: "چه کار می‌کنی؟ چرا استراحت نکردی؟ " دیدم به سجده رفته و به شدت گریه می‌کند. وقتی گریه‌اش تمام شد، سریع رفتم روبه رویش، پشت به قبله نشستم. می‌دانستم هر وقت چیزی از او بپرسم، درسی یاد می‌گیرم. به او گفتم: "جناب سرهنگ! باید برای من بگویی چرا این قدر سجده طولانی داشتی و نماز شب را شروع نکرده این قدر گریه می‌کردی؟ " گفت: "آقا برو بگیر استراحت کن یا برو نماز بخوان. دست از سر ما بردار " آن در اصرار کردم تا اشک بر گونه‌اش نشست و گفت: "دیدی پیرمرد با من چه کرد؟ من تاکنون فکر می‌کردم که در مملکت خودم، مدیون مردم خودمان و انقلاب اسلامی هستم. امروز فهمیدم که من نه تنها مدیون مردم خودم هستم، بلکه هرجایی در این دنیا مظلوم وشیعه و مسلمانی هست، به او مدیون هستم. هرجا کسی علیه ظلم می‌جنگد، من باید حضور پیدا کنم. من به او مدیونم. هر مظلومی که دارد می‌جنگد، من به او مدیونم. گریه من استغفار به درگاه حضرت حق بود ".
این گفت و گویی بود که بین من و شهید صیاد که فقط خداگواه آن است، ردوبدل شد. گفت: "گریه‌ام از این است که من در کشور خودم طوری که مقبول ذات خداوند باشد، قادر به انجام تکالیفم نیستم. چگونه می‌توانم در جاهای دیگر انجام وظیفه کنم. من که قادر نیستم هرجایی که جنگی هست حضور پیدا کنم و هرجایی که مظلومی هست، دینم را به او ادا کنم، چاره‌ای غیر از استغفار به درگاه خدا ندارم. کار من امشب استغفار بود که خدایا مرا ببخش. من از انجام وظیفه‌ام در جمهوری اسلامی عاجزم، چگونه می‌توانم در جاهای دیگر دینم را ادا کنم؟ "
هنوز شهید بزرگوار، آیت‌الله دستغیب، امام جمعه فقید شیراز در قید حیات بودند. ما چهار، پنج نفر همراه با سرهنگ صیاد شیرازی که هنوز مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی را عهده‌دار نشده بود، از کردستان به محضر ایشان رسیدیم. فکر می¬کنم امیر سرلشکر عطاءالله صالحی، تشریف داشتند. دیگران هم بودند. رفتیم خدمت ایشان و هر یک از ما به خاطر جراحاتی که بر بدن داشتیم، عضوی از بدنمان را بسته بودیم. من چشمانم را بسته بودم، شهید صیاد شیرازی یک پایش کامل در گچ بود. هر کسی یک عضوی از بدنش مجروح بود . دقیقاً مثل یک بیمارستان سیار رفتیم در خانه ایشان. ایشان با دیدن وضعیت ما که یک مشت آدم لت و پار بودیم، بسیار متاثر شدند. شهید صیاد شیرازی به ایشان گفت: "حاج آقا، ما را نصیحت کنید ". شهید دستغیب تعارف کردند. ایشان دوباره اصرار کردند که حاج آقا ما را موعظه کنید. البته اخلاق شهید صیاد شیرازی طوری بود که هرگاه خدمت علما می‌رسید از آنان می‌خواست تا وی را موعظه کنند؛ آن گاه خود را مقید می‌داشت که بدان عمل کند.
شهید صیاد شیرازی به شهید دستغیب گفت: "حاج آقا ما خود را مدیون انقلاب می‌دانیم. برای آنکه خدمتی به این انقلاب بکنیم، ما را نصیحت کنید " تا شهید صیاد این حرف را زد، شهید بزرگوار دستغیب گفتند: "شمانیاز به نصیحت ندارید، چون خودتان مدیون انقلاب اسلامی می‌دانید ". شهید صیاد شیرازی اصرار کردند که چرا، ما نیازمند نصیحت شما هستیم. ایشان در مقابل اصرار شهید صیاد گفتند: "تا زمانی که شما خودتان را مدیون انقلاب اسلامی می‌دانید، در صراط مستقیم هستید. هر وقت که خودتان را طلبکار از انقلاب دانستید، بدانید که در مسیر هلاک گام نهاده‌اید ".
شهید صیاد شیرازی قبل از آنکه مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی ارتش را بپذیرد و بعد از فرماندهی در همان زمانی که درگیر جنگ تحمیلی بود، می‌گفت: "ما مدیون انقلاب اسلامی هستیم. " این را از شهید دستغیب گرفته بود. اولین تأکیدش در لبنان این بود که گفت "من مدیون مردم مسلمان مستضعف دنیا هستم و نمی‌دانم که چگونه دینم را باید ادا کنم ".
وقتی شهید صیاد شیرازی فرماندهی نیروی زمینی را پذیرفت، در منطقه عملیات یکی از کارهای بزرگشان این بود که دانشکده فرماندهی ستاد را تعطیل و اساتید را دعوت کرد که در قرارگاه خاتم و کربلا برای طرح‌ریزی عملیات تقسیم شوند و کار طرح‌ریزی عملیات را انجام دهند. اولین طرح‌ریزی که انجام گرفت و ارائه شد، طرح عملیات بیت المقدس بود. این اساتید طرح‌های مختلفی را ارائه دادند. ببینید چقدر هوشمندی می‌خواهد. همیشه از اخلاص و صداقت، تشرع و منش حرفه‌ای یا منش فردی ایشان صحبت می‌شود. می‌خواستم چند خاطره از خصوصیات نظامی ایشان را برای شما بازگو کنم.
قرار بود عملیات طریق القدس انجام و شهر بستان آزاد شود. گروهی اصرار داشتند که خرمشهر آزاد شود و می‌خواستند که طرح‌ها در آن مسیر ارائه شود. مشاوران نظامی از ایشان خواستند حالا که فرمانده نیروی زمینی شده‌اند، طرحی ارائه شود که اولین عملیات حتماً با موفقیت همراه باشد تا روحیه نظامی نیروها، به ویژه نیروی زمینی تقویت و عملیات خط منسجم دشمن شکسته و بین خط پیوسته دشمن خلا ایجاد شود. در عین حال شهری از تصرف دشمن آزاد و قوا صرفه جویی شود.با این شاخصه‌ها طرح‌ریزی عملیات طریق القدس شکل گرفت و همه خواسته‌های شهید صیاد شیرازی تحقق پیدا کردند. برای انجام این عملیات، این سرفصل‌ها مدنظر بودند.
الف) خط پیوسته دشمن در شمال و جنوب خوزستان شکسته و بین آن خلا ایجاد شود.
ب) صرفه‌جویی در قوا برای ما حاصل شود.
ج) اولین فرماندهی جنگی شهید صیاد شیرازی با پیروزی همراه باشد.
این یک هوشمندی نظامی است. خلوص نیت، کیاست، درایت توأم با هوشمندی که می‌تواند کارش را به خوبی انجام دهد. همین آدم می‌آید در مرکز توپخانه اصفهان در سال 1354 درس‌هایش را با بسم‌الله الرحمن الرحیم شروع می‌کند. اولین جلسه انقلابیون ارتش بعد از انقلاب اسلامی در زیرزمینی با سرپرستی حاج آقای صفایی تشکیل شد. از شهرهای مختلف افراد و عناصری شناسایی و دعوت شده بودند. آنهایی که از پیروزی انقلاب اسلامی نقشی داشتند و از هسته اولیه انقلابیون در ارتش بودند، مرا هم به آن جلسه دعوت کردند. رفتیم در آن زیرزمین نشستیم. حدود 150 تا 160 نفر از درجه سروان تا سرهنگ در آنجا حضور داشتند. کسانی که رژیم طاغوت آنها را به بهانه فعالیت انقلابی دستگیر و زندانی کرده بود. مثل امیر رحیمی که هم اکنون بازنشسته هستند و کسان دیگر. درجه من آن زمان ستوان بود و در کنار سروان صیاد شیرازی نشسته بودم. قبل از اینکه جلسه شروع شود، دیدم مشغول تلاوت قرآن است. قرآنی را که تلاوت می‌کرد، با ترجمه مقابل انگلیسی بود. کنجکاو شدم. وقتی جلسه تمام شد پرسیدم: "چرا شما قرآن با ترجمه انگلیسی می‌خوانید؟ آیا می‌خواهید زبان انگلیسی‌تان را تقویت کنید؟ "در پاسخ گفت: "به هر جهت وقتی بخوانم، انگلیسی من هم تقویت می‌شود " گفتم: "پس منظور شما چیز دیگری باید باشد " گفت: "این انقلاب اسلامی به همه جای دنیا خواهد رفت " این حرف چند روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بر زبان ایشان جاری شد. می‌گفت: "ما باید با زبان دشمنانمان آشنا باشیم. باید این قرآن را در میان آنها تبلیغ و معرفی کنیم ".
البته ایشان وقتی در امریکا دوره نظامی را طی می‌کردند، این کار را انجام می‌دادند. دامادشان یادداشت‌های وی را در آن زمان جمع‌آوری کرده‌اند.
می‌گفت: "این قرآن باید به همه جای دنیا برود. ما مسلمان هستیم اگر می‌دانیم باید بتوانیم تبلیغ هم بکنیم، لذا من ملزم هستم که زبان انگلیسی‌ام را تقویت کنم که روزی اگر با کسی مواجه شدم، هم با دشمن بر اساس قرآن صحبت و عمل کنم و اگر در او زمینه‌ای را مشاهده کردم، با زبان تبلیغ قرآن را به او معرفی کنم ".
ایشان در منابع مدیریت انسانی هم کارهای بزرگی را انجام داده است. به ما می‌گفت: "تعهد را در چهره خدمت بیابید. با تظاهر فریب نخورید. ببینید چه کسی بهتر خدمت می‌کند، او معتقدتر است ".
یادم هست روزی رفتیم جزیره مجنون. معاون تیپ، یک سرهنگ زردشتی بود. از قبل هم آن معاون تیپ می‌دانست ما داریم می‌رویم آنجا. زمانی که رسیدیم وقت انجام فریضه نماز بود.دیدیم آن سرهنگ زردشتی رفت سجاده‌ای را آورد و رو به قبله آن را روزی زمین، رو به قبله پهن کرد.
شهید صیاد شیرازی از ایشان پرسید: "شما از کجا می‌دانید که قبله ما مسلمانان این سمتی است؟ " گفت: "فرمانده تیپ در این سنگر به این سمت نماز می‌خواند، پس قبله به همین سمت است ".پرسید: "سجاده را از کجا آوردید؟ " گفت: "از دیروز که شنیدم شما به اینجا خواهید آمد، چون می‌دانستم نماز اول وقت می‌خوانید، فرستادم این سجاده را تهیه کردند. دستورات دین شما را می‌دانستم، دست خیس به آن نزده‌ام، طاهر و پاک است. خواهش می‌کنم روی این سجاده نماز بخوانید، این را برای شما گرفته‌ام ". شهید صیاد شیرازی، آن سرهنگ را در آغوش گرفت و بوسید و روی همان سجاده نمازش را به جا آورد. بعد از اقامه نماز خطاب به آن سرهنگ گفت: "شما می‌توانید قبل از اتمام 30 سال خدمتتان بازنشسته شوید و بروید. اجباری ندارید که بمانید و بجنگید. اگر هم خواستید بروید، من به عنوان فرمانده نیروی زمینی شما را کمک خواهم کرد ". ایشان که معلوم بود یک نظامی عاشق و متعهد به سرزمین خود است، در جواب شهید صیاد گفت: "می‌خواهم از شما خواهش کنم که اجازه دهید این دو سال پایان خدمتم را هم در کنار شما باشم و به این آب و خاک خدمت کنم. خدمت کردن در کنار شما برای من لذت بخش است. جنگیدن برای دفاع از سرزمینی که در آن به دنیا آمده‌ام، وظیفه من است. اگر می‌شود بمانم ". شهید صیاد با رویی گشاده گفت: "بله که می‌شود. اگر دلتان می‌خواهد، بمانید.من فقط می‌خواستم کمکی به شما کرده باشم ".وقتی از سنگر آنها بیرون آمدیم، شهید صیاد شیرازی رو کرد به همراهان و گفت: "چه خوب عاشق خدمت هستند، خوشا به حال ایشان! "
یک زمانی هم تعدادی از همرزمان و دوستانش حتی همرزمان زیردستش ترفیع گرفتند و به درجات بالاتری نایل شدند. ما که ایشان را می‌شناختیم، با آشفتگی به وی مراجعه کردیم و گفتیم: "فلانی و فلانی درجه گرفته‌اند. این ترفیع حق شما بود. چرا نباید به شما ترفیع بدهند؟ " رو به ما کرد و گفت: "من از اینکه ترفیع نگیرم ناراحت نیستم. زمانی ناراحت می‌شوم که فرصت خدمت کردن به این انقلاب و سرزمین را خودم از خودم بگیرم. این گونه با من حرف نزنید. می‌خواهید به فرصتی که برای خدمت کردن فراهم شده است، پشت کنم. آن روزی برای من ناراحت کننده است که خودم فرصتی برای خدمت کردن نداشته و یا آن فرصت را با دست خودم از بین برده باشم، لذا برای من مهم نیست که ترفیع بگیرم یا نگیرم ".
البته دیروز داماد محترمشان در دانشکده اشاره کردند که وقتی درجه سرلشکری ایشان ابلاغ شد،گفتند: "برای من فرقی نمی‌کند که ستوان، سرهنگ، سرتیپ و یا سرلشکر باشم. مهم‌ترین مسئله این است که بتوانم خدمتی کنم ". البته ایشان از ترفیع درجه سرلشکری بسیار خوشحال بود و می‌گفت: "این ترفیع برای من به نشانه این است که مقام معظم رهبری به نیابت از امام زمان از من راضی هستند و این ترفیع را به من عطا کرده‌اند ".
در پایان عرایضم، چند سرفصل را در مورد شهید صیاد شیرازی به صورت گزیده بیان می‌کنم:
می‌خواهیم ببینیم شهید صیاد شیرازی با اطرافیان خود چگونه می‌زیست؟ رابطه‌اش با زیر دستش چگونه بود؟ با رهبرش چگونه بود؟ با خدایش چگونه بود؟ با نفس خودش چگونه بود. با مردم چگونه بود؟
برای هر کدام از اینها یک نمونه را ذکر می‌کنم:
البته این اوصاف را به صورت دستنوشته آماده کرده‌ام که امیدوارم بتوانم روزی آنها را از طریق معارف جنگ، چاپ کنم و در اختیار دوستان شهید قرار دهم.
با بالا دستش امین، صریح و با صداقت بود.
با زیردستش کریم، دلسوز و باقاطعیت بود.
با رقیبش جوانمرد، مشفق و با صمیمیت بود.
با مردم متواضع، مهربان و با سخاوت بود.
امام صادق می‌فرمایند: "اگر کسی تقوا و تواضع و سخاوت داشته باشد، محبتش در قلب مردم می‌نشیند ". شهید صیاد شیرازی این گونه بود.
نسبت به امام و رهبرش عاشق، مطیع و یاور بود.
نسبت به خدایش با تقوا، اخلاص و با عبودیت بود.
نسبت به انقلاب اسلامی، قانع، پرثمر و مدیون بود و خود را مدیون آن می‌دانست.
نسبت به دشمن خود زیرک، با مروت و در مقابل او شجاع بود.
با نفس خود سختگیر، حسابگر و با دقت و وسواس بود.
بسیار به نفسش سخت می‌گرفت و از او حساب می‌کشید و در امورش دقت می‌کرد.
در زندگی‌اش با برنامه، منظم، پرتلاش، با دقت و پشتکار بود.
قران با گوشت و خونش آمیخته بود.
خودم شاهد بودم هنگامی که در برنامه‌ریزی دچار مشکل شد، به طراحان مشاورش گفت: "کار را متوقف کنید " می‌پرسیدند: "چرا؟ " می‌گفت: "مگر خداوند در قرآن نگفته است که "من یتقی الله یجعل له مخرجا "؟ اگر ما در این طرح راه نجات و خروجی پیدا نمی‌کنیم و برای این عملیات، طرح مناسبی به ذهنمان نمی‌رسد، مشکل تقوایی داریم. اگر این مشکل را در خودمان حل کنیم، یک راهی پیدا می‌کنیم. وقتی می‌گفت: "والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا " به این اعتقاد داشت و با اعتقاد آن را می‌گفت. این شعار قلبی‌اش بود. برای همین است که بسیج افتخار می‌کند که بگوید صیاد بسیجی است. سپاه تلاش می‌کند که بگوید سپاهی است. ارتش افتخارش این است که صیاد از خانواده ارتش است.
قبل از محرم، چون مسلم بن عقیل به استقبال محرم می‌رفت. مولایش و استادش در وفاداری، حضرت ابوالفضل، قمربنی‌هاشم(ع) بود. در امام شناسی، رهبرشناسی و اطاعت از امام، الگویش ابوالفضل(ع) بود. مولا و آقایش حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بود. همین گونه هم در راه هدف سر داد و سه یا چهار گلوله دشمن بر سرش اصابت کرد. آیا این غیر از سردادن است. این زمان، زمان شمشیر نیست که اگر شمشیر در دست آن منافق نابه کار پلید بود و او فرصت می‌یافت، شاید با شمشیر گردنش را می‌زد.
او شاگرد مکتب امام حسین(ع) بود و خیلی مظلومانه به شهادت رسید. شهادتش در آن فضای سیاسی که آبستن دعواهای سیاسی و نفاق بود، باعث وحدت در ارکان جامعه و رسوا شدن چهره منافقان مزدور استکبار جهانی و عامل دست صدام و امریکا شد و بنیان های وحدت را در جامعه و نیروهای مسلح مستحکم کرد.


  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ sghl