خاطره ای در مورد شهادت جانعلی اسفندیاری و همرزمانش از زبان حاج حسین
رزمندگان مهاجر یزدی که ابتدای انقلاب و در سال 1358 به سیستان و بلوچستان رفته اند ، چندین سال است که هر پانزده روز یکبار ، در جلسه قرآنی که مزین به نام امام حسن مجتبی (ع) می باشد شرکت میکنند و یاد دوران غربت انقلاب را زنده نگه میدارند و از همرزمان شهیدشان یاد کرده و ثواب قرائت قرآن را به روح همرزمان شهیدشان نثار میکنند.
یکی از این مهاجرین پاسدار بازنشسته حاج حسین از اهالی یزد میباشد که در سال1360 برای حفاظت و صیانت ازدست آوردهای انقلاب عازم سیستان و بلوچستان شد و ابتدا در سپاه زاهدان مشغول خدمت گردید ، زمانی که گروهی از پاسداران به فرماندهی شهید اسفندیاری به شهادت رسیدند ، حاج حسین در سپاه زاهدان حضور داشت .
چهارشنبه شب مورخ 4/10/92 پس از اتمام جلسه قران از حاج حسین خواستم که خاطره شهادت شهید علی اسفندیاری و دوستانش را برایم تعریف نماید.
آری حاج حسین از مظلومت شهیدان درآن روزگار میگوید ، از شهادت اسفندیاری و همرزمانش ، از دون صفتی و شقاوت اشرار و نوکران وابسته به استکباردر خطه سیستان و بلوچستان میگوید.
او می گفت زمانی که جانعلی شهید شد من در سپاه زاهدان پاسبخش بودم ، اسفندیاری مسئولیت عملیات و برادر مختار( که او نیز یزدی می باشد ) ، فرماندهی سپاه زاهدان را بعهده داشت ، من قبلا به مختار گفته بودم که باید تعدادی از پاسداران را به آموزش تیراندازی ببریم و ایشان این ماموریت را به شهید اسفندیاری واگذار نمود ، قرار شد یکروز صبح پس از صرف صبحانه نیروها را آماده کنم تا علی اسفندیاری آنها را به میدان تیر ببرد ، علی به من گفت خودت هم آماده شو تا همراه من و نیروها بیایی میدان تیر، من نیز آمادگی خود را اعلام نمودم ، روز موعود پس از صرف صبحانه به آسایشگاه پاسداران که در طبقه سوم ساختمان سپاه واقع بود رفتم و نیروها را حاضر و آماده نمودم و خودم نیز اسلحه کلاش را برداشته و به اتفاق نیروها به حیاط سپاه آمدم ، نمی دانم علی صلاح را در چه دید که از بردن من به میدان تیر منصرف شد ، او به من گفت چون من نیستم لااقل تو در سپاه بمان ، من اطاعت کردم . از علی سوال کردم کدام میدان تیر میروی و کی برمیگردی ؟ علی گفت به میدان تیر ارتش میرویم و ظهر برمیگردیم ، آن زمان میدان تیر ارتش در ابتدای جاده زاهدان – میرجاوه بود ، علی با نیروهایش حرکت کرد ، راننده ماشین پاسدار تقی زاده نام داشت و اهل کاشان بود ، بقیه نیروها نیز اهل قم و زاهدان بودند .
ظهر شد ولی نیروها برنگشتند ، نگران شدم و به برادر مختار اطلاع دادم و ایشان دستور داد که به کلیه پایگاههای سپاه در سطح استان با بی سیم پیام بفرستند تا چنانچه بچه ها به آن شهرها رفته اند فورا" اطلاع دهند ، از سپاه زاهدان نیز اکیپ گشت راه انداختیم ، ابتدا به میدان تیر رفتیم ولی از بچه های اثری نبود، تعداد گشتی ها را بیشتر کردیم و گشت زنی در محدوده ی اطراف و بیابانهای زاهدان شروع کردیم ولی در هیچ مکانی نیروها را نیافتیم ، بناچار سپاه با ارتش هماهنگی نمود و از آنها درخواست گشت هوائی کرد ، به همین جهت هلیکوپتر هوا نیروز از کرمان به زاهدان آمد و روی آسمان منطقه شروع به گشت زنی نمود ولی چندین روز گشت زمینی و هوائی سودی نداشت و هیچ اثری از نیروها بدست نیامد ، چندین روز مداوم گشت زنی ادامه داشت در این چند روز خبرهای ضد و نقیضی مبنی بر اینکه نیروها توسط اشرار و خوانین به گروگان گرفته شده اند به گوش ما می رسید ، نهایتا پس از چندین روز گشت زنی و فعالیت بالاخره در روز جمعه مورخه به سپاه اطلاع داده بودند که اجساد مطهر شهداء در بیابانهای قرقروک که در 70 کیلومتری شمال زاهدان می باشد پیدا شده است ، جریان پیدا شدن بچه ها بدین صورت بود که تعدادی از نیروهای اداره جنگلبانی و منابع طبیعی زاهدان به بیابانهای قرقروک جهت ماموریت رفته بودند و در بیابان به ماشین سپاه و چنازه شهدای پاسدار برخورد کرده و پس از بازگشت به زاهدان موضوع را به سپاه اصلاع داده بودند ، آن روز جمعه من در نماز جمعه بودم که گفتند بچه ها پیدا شده اند ، ابتدا خیلی خوشحال شدم ولی وقتی گفتند اجسادشان پیدا شده به شدت ناراحت شدم و زود به سپاه بازگشتم و با بچه ها بطرف قرقروک روانه شدیم ، قبل از ما چند اکیپ از پاسداران به همراه تعدادی آمبولانس که از بیمارستان خاتم الانبیاء زاهدان آمده بودند به منطقه رفته بودند و جنازه ها را از قرقروک به زاهدان می آوردند ، وقتی ما به منطقه حرمک زاهدان (60 کیلوکتری شمال زاهدان ) رسیدیم مشاهده کردیم که آمبولانس ها شهدا را بطرف زاهدان می برند ما نیز بطرف قرقروک و به محل شهادت بچه ها رفتیم ، در آنجا ماشین سیمرغ سپاه را دیدیم که هدف رگبار مسلسل قرار گرفته بود و سوراخ سوراخ شده بود و آثار خون شهدا در عقب ماشین و اطراف آن مشاهده کردیم و معلوم بود که بعضی برادران عقب ماشین و بعضی دیگر روی زمین مورد هدف قرار گرفته اند و اسلحه های بچه ها توسط اشرار به سرقت رفته بود ، فقط یک قبضه سلاح کمری راننده زیر صندلی ماشین پیدا کردیم که اشرار آن را ندیده بودند .
به هر ترتیب که بود ماشین سپاه را با جراثقال به سپاه زاهدان منتقل کردند .
فردای آن روز، شهدا را در شهر تششیع نمودیم و شهدای زاهدانی در زاهدان دفن شده و شهدای شهرستانی ( از جمله علی اسفندیاری ) به شهرهای خودشان منتقل شدند ، البته جسد یکی از بچه ها پیدا نشد و همان زمان گفته می شد در گروگان اشرار است و به پاکستان منتقل شده است .
این نکته را یادآور میشوم که صحنه شهادت بچه ها در یک دشت باز بود و بنظر نمی رسید که توسط اشرار به کمین افتاده باشند ، اشرار معمولا روی قله کوهها و از بالای تپه های مشرف به جاده و سر پیچهای تند به نیروها کمین میزدند تا نیروها فرصت و قدرت عکس العمل نشان دادن نداشته باشند ، ولی این صحنه هیچ شباهتی به کمینگاه نداشت و تحلیل من این است که نیروها در جای دیگری به گروگان اشرار درآمده و اشرار آنها را به این مکان منتقل و به شهادت رسانده باشند ، اشرار احتمالا برای اینکه سرنخی از آنها بدست نیاید این کار را کرده بودند ، در آن زمان حوزه فعالیت هر خان و شروری مشخص بود و چنانچه در حوزه فعالت خود درگیر می شدند فورا توسط سپاه یا نیروهای ژاندارمری شناسایی می شدند . نکته دیگر اینکه محل شهادت نیروها (قرقروک) تا محل ماموریت اصلی آنها یعنی میدان تیر ( جاده میرجاوه) 70 کیلومتر فاصله داشته که درست 180 درجه در خلاف جهت یکدیگر بوده است .
به هر صورت از هشتم تا سیزدهم شهریور، نیروها مفقود بوده و چنانچه فرض کنیم در همان روز هشتم شهید شده باشند 6 روز بدنهای این عزیزان زیر آفتاب سوزان آنهم در فصل تابستان در بیابانها مانده بود و به همین جهت بود که انتقال این اجساد خیلی سخت و دشوار بود ، خدا روحشان را شاد و در بهشت آنها را همنشین اولیا الله قرار دهد.