در همان زمان برگزارى تظاهرات بزرگ تاسوعا و عاشوراى همان سال صدها هزار تن را به خیابان آورد تا آخرین ذرات روحیه باقیمانده او را نابود کند. به غلامحسین صدیقى هفتادساله پیشنهاد نخست وزیرى دولت وحدت ملى داده شد. او یک هفته زمان خواست تا نظرش را اعلام کند. چند تن از اعضاى جبهه ملى پذیرفتند با او همراه شوند. صدیقى در زمان مقرر و در دیدار با شاه پیشنهاد کرد که شاه از کشور خارج نشود و از جزیره کیش نظاره گر اوضاع باشد. شاه نپذیرفت. او مى خواست از کشور خارج شود. بحث نخست وزیرى صدیقى به هم خورد. مظفر بقایى نیز جزء کاندیداها بود، اما در آخر شاپور بختیار به نخست وزیرى برگزیده شد. کشور چون کشتى توفان زده اى گرفتار امواج پرتلاطم انقلاب شده بود. همه ادارات و صنایع در اعتصاب بودند. کمبود سوخت، خاموشى برق، آشفتگى در مراکز دولتى و بانک ها، ناامنى، تسویه حساب هاى شخصى و مهاجرت هاى گوناگون زمینى و هوایى همه حاکى از وضع دشوار و شرایط آن روزها بود. با این وضعیت شاه از پاى درآمده و سرگشته بود. دولت ازهارى از کار افتاده بود. در حالى که شاه سرگرم گفت وگو با صدیقى و بقایى و اویسى بود، ناگهان مردى که تقریباً هیچ کس در انتظارش نبود در صحنه سیاسى پدیدار شد و او کسى جز شاپور بختیار نبود. در اواسط دى ماه شاه رسماً او را مامور تشکیل دولت کرد. این مرد شصت و پنج ساله تحصیلکرده بیروت و فرانسه بود و مدرک دکتراى حقوق داشت و زمزمه اى از عضویت او در جبهه ملى به گوش مى رسید. بختیار در تمام مصاحبه هاى مطبوعاتى خود عکسى از مصدق را پشت سر خود مى گذاشت، اما او هم مرد این میدان نبود. به هنگام معرفى او به عنوان رئیس دولت بیشتر مردم او را نمى شناختند و کسى او را در حد چنین مقامى نمى دید. بختیار خود را مرغ توفان خواند و وارد خیمه شب بازى سیاسى شد. او براى تشکیل دولت خود از چهره هاى نوین استفاده نکرد. دوستان دیرینش او را رها کرده بودند. او تنها غیرنظامى اى بود که با جاه طلبى تمام مى خواست به هر بهایى نخست وزیر شود. جاه طلبى اى که سابقه عضویت در جبهه ملى را نیز یدک مى کشید و شاه خیال مى کرد با این لقب مى تواند رضایت مردم را به دست بیاورد. هایزر ژنرال چهارستاره نیروى هوایى آمریکا که گفته مى شد به دستور جیمى کارتر جهت انسجام ارتش ایران به طور مخفى وارد ایران شده بود در حالى که این ماموریت حقیقت نداشت و سفر او علت دیگرى داشت، درباره بختیار مى نویسد: با سولیوان درباره وقایع روز صحبت مى کردم. کار شاه تمام بود و باید هرچه زودتر ایران را ترک مى کرد. به اعتقاد او، بختیار هم نمى توانست دولت تشکیل بدهد.